خط‌خطی‌های یک ذهن آبی

دیواری برای سنجاق کردن یادداشت‌ها

خط‌خطی‌های یک ذهن آبی

دیواری برای سنجاق کردن یادداشت‌ها

خط‌خطی‌های یک ذهن آبی

که نوشتن قطعا یکی از بزرگ‌ترین نعمت‌های خداست برای انسان.
که حتا اگه خوب نمی‌نویسیم هم، بنویسیم.
که ثبت بشه.
که بدونیم چقدر تغییر می‌کنه اوضاع.

کاغذهای ورق‌خورده

۱۴ مطلب با موضوع «خودم و ...» ثبت شده است

[ شخصیت خود را چگونه می‌سازید؟ ]

دوشنبه, ۴ دی ۱۳۹۶، ۰۴:۲۹ ب.ظ

همیشه دوست داشتم از آن شخصیت‌هایی باشم که پر از اطلاعات جذاب و فعالیت‌های جورواجور اند ولی در ظاهر اصلا معلوم نیست.

از آن‌هایی که وسط یک صحبت جدی جمله‌ای تاثیرگذار می‌گویند و همه بهت‌زده می‌شوند از این حجم تفاوت ظاهر با باطن شخص. از این حجم سواد و فهم.

یا از آن‌هایی که یکهو می‌بینی وسط حرف زدن‌هایشان از دیالوگ‌های یک کتاب استفاده می‌کنند که تو فقط اسمش را شنیده‌ای. یا در رابطه با هر بحثی یک بیت شعر بلدند. اگر چیزی می‌نویسند وسط نوشته‌هایشان تضمین‌هایی باورنکردنی پیدا می‌شود.

همیشه دوست داشتم کارهای زیادی بلد باشم. تجربه‌‎های جالب داشته باشم اما طی این 17 سال و 11 ماه و اندی روز که عمر کرده‌ام، میزان کارهای مفیدم خیلی کمتر از تصوراتم بوده. و امان از این که دیگران تصور کنند تو چیزی بلدی و بلد نباشی. تحسین می‌شوی اما اصلا حس خوبی نداری از این وضعیت. نه که از تحسین شدن بدم بیاید ها! نه! حقیقتا همان میزان اندک تحسین‌ها انرژی مثبت عظیمی را به سمتم روانه می‌کنند. اما خب، بحث عجیبی‌ست بحث "تو" با "خودت" وقتی هر طرف ببرد تو باخته‌ای. می‌گویی فلان کار را بلد نیستم و اطرافیان فحش بارانت می‌کنند که: «اگه تو بلد نیستی پس کی بلده؟ من لابد!» و "تو"ی درونت هی نهیب می‌زند که: «برو پی‌ش. شروعش کن! وقت نداری!». "خودت" پاسخ می‌دهد فعلا کارهای مهم‌تری برای انجام هست و بعد همان کارها هم انجام نمی‌شوند.

+ اصلا از کجا رسیدم به این‌جا؟ یادم نیست. ولی فکر کنم لپ‌تاپم رو روشن کردم که از توش جزوه‌ی زبان بخونم واسه امتحان ترم. :|

  • ع. ا.

[ _ ]

دوشنبه, ۲۹ آبان ۱۳۹۶، ۰۳:۳۵ ب.ظ

دقیقا بگو ببینم چه مرگته که جواب اس‌ام‌اسات رو هم به زور می‌دی و دلت می‌خواد تا ابد تلگرامت رو باز نکنی؟ :|

باز لااقل اگه کار مفید می‌کردی دلم نمی‌سوخت! نشسته داره برا من هی صفحه‌ی بیان رو رفرش می‌کنه.



+ قرار بود نه ماه دیگه بیای پست بذاری بگی: «من توانایی پیشگویی دارم!» با این وضعیت آخه؟


#غرهای_ماسیده_در_کف_مغز 


← یهو نگاه می‌کنم می‌بینم یه پیش‌نویس دارم تو مطالبم. می‌رم می‌خونمش کلی تعجب می‌کنم از خودم که مثلا دیروز اینو نوشتم. حافظه‌م چه‌ش شده؟ 

  • ع. ا.

[ _ ]

پنجشنبه, ۱۱ آبان ۱۳۹۶، ۱۰:۲۱ ق.ظ

چرا دستاتو نمی‌گیری به یه دیواری و بلند نمی‌شی از جات پس؟ 

تا کی قراره همین‌جوری درازکش یا نهایتا نشسته ساکن باشی سر جات؟

کسی قرار نیس تهش بلندت کنه. همه چی خودتی و خودت و خودت. 

حالا هی بشین زیر گوش من غر بزن که «فلان درصدم چرا کمه؟ فلان درسو چرا بد می‌زنم؟ رتبه‌م چرا از فلانی بیشتره؟» .


+ محسنی‌منش می‌گفت « نشسته بودم یهو یه ندایی اومد گفت بخوان.» من کمبود ندا دارم درونم.

  • ع. ا.

[ _ ]

چهارشنبه, ۱۹ مهر ۱۳۹۶، ۰۶:۳۶ ب.ظ

انگار که یک فیلم تکراری در حال پخش شدن باشد و ادامه‌اش یادت نیاید.

انگار که تکرارها برایت قابل پیش‌بینی نباشند.

انگار که هر صحنه‌اش آشنا باشد و حوصله‌ات سر برود از این همه تکرار مسخره.

انگار که دکمه‌ی پاز را بزنی و منتظر باشی یکی بیاید فیلم را عوض کند.

  • ع. ا.