خط‌خطی‌های یک ذهن آبی

دیواری برای سنجاق کردن یادداشت‌ها

خط‌خطی‌های یک ذهن آبی

دیواری برای سنجاق کردن یادداشت‌ها

خط‌خطی‌های یک ذهن آبی

که نوشتن قطعا یکی از بزرگ‌ترین نعمت‌های خداست برای انسان.
که حتا اگه خوب نمی‌نویسیم هم، بنویسیم.
که ثبت بشه.
که بدونیم چقدر تغییر می‌کنه اوضاع.

کاغذهای ورق‌خورده

۳ مطلب در مهر ۱۳۹۶ ثبت شده است

[ دوست دارم همدمت باشم ]

شنبه, ۲۲ مهر ۱۳۹۶، ۰۵:۲۷ ب.ظ

این که روزهایی بود که می‌دانستم هستی، که می‌دانستم درصدی احتمال دیدنت وجود دارد، که می‌دانستم شاید کلمه‌ای خطاب به من بگویی، چیزی نیست که ساده محسوب شود. 

نه، برای من ساده نیست. تو مرا می‌دیدی. از سر عادت لبخندی می‌زدی یا سری تکان می‌دادی. اگر نزدیک بودم شاید حالم را می‌پرسیدی. شاید خبر می‌گرفتی از اتفاقاتی که اطرافم می‌افتادند. خیلی ساده. خیلی عادی. و بعد نمی‌دانی که همین ساده بودن چقدر پیچیده می‌شود برای من. که نخ‌های ساده‌ی رفتارت می‌روند توی مغزم و هم می‌خورند و هم می‌خورند و به هم گره می‌خورند. که می‌پیچند در هم و انقدر گره‌هایشان کور می‌شود که یادم می‌رود تو چگونه بودی. یادم می‌رود چه گفتی و انگار خاطراتم میان گره‌های کور تحریف می‌شوند. انگار حس‌های آن لحظه تغییر می‌کنند. 

اصلا برای همین است که دارم برایت می‌نویسم. می‌نویسم تا بدانی هر رفتار کوچکت چقدر می‌تواند ذهن کسی را دگرگون کند. چقدر می‌تواند تاثیر بگذارد. 

دقیقا مثل یک برکه‌ی بی‌تلاطم نشسته‌بودم که آمدی و تکه سنگی انداختی و ایستادی به تماشا کردنِ موج‌هایی که ایجاد شدند. موج‌ها کم شدند و کم شدند. گذاشتی رفتی و انگار من بعد از رفتنت با هر باد کوچکی موج برمی‌دارم شاید که برگردی و بهشان چشم بدوزی.


«... ولی سربار نه »




پ.ن.: جدیدا نه رمان عاشقانه خوندم نه فیلم دیدم. یکی بیاد بهم بگه دقیقا چی روم تاثیر گذاشته که باز دارم این مدلی می‌نویسم؟ =))

پ.ن.۲: اصلا می‌خوام یه پوشه و کلیدواژه بذارم تو وبلاگم با عنوان «نامه‌هایی برای نمی‌دونم کی» 🚶

پ.ن.۳: نه! من واقعا خسته‌تر از اونم که بخوام موج بردارم. ترجیح می‌دم همون‌طوری بگیرم بشینم سر جام.

پ.ن.۴: محسن چاوشی یه طوری می‌خونه که سکوت می‌کنم راجع بهش. 

+ پی‌نوشتام دارن از خود مطلب طولانی‌تر می‌شن. 🚶


* آهنگ افسار از محسن چاوشی 

  • ع. ا.

[ _ ]

چهارشنبه, ۱۹ مهر ۱۳۹۶، ۰۶:۳۶ ب.ظ

انگار که یک فیلم تکراری در حال پخش شدن باشد و ادامه‌اش یادت نیاید.

انگار که تکرارها برایت قابل پیش‌بینی نباشند.

انگار که هر صحنه‌اش آشنا باشد و حوصله‌ات سر برود از این همه تکرار مسخره.

انگار که دکمه‌ی پاز را بزنی و منتظر باشی یکی بیاید فیلم را عوض کند.

  • ع. ا.

[ تو می‌آیی و من از دم، از غم قلبم می‌گیره ]

سه شنبه, ۱۱ مهر ۱۳۹۶، ۱۲:۱۵ ق.ظ

[ واژه‌ای در ذهنش حک شده و هر چند دقیقه یک بار سعی می‌کند آن را برای خودش معنی کند. ]

دلتنگی.

دلتنگی؟ دقیقا کدام حس را دلتنگی می‌نامم؟ این که وضع‌م طوری باشد که هر دقیقه به تو فکر کنم؟ هر دیالوگی که می‌شنوم یاد حرف‌های تو بیفتم؟ که حتا ثانیه‌ای چهره‌ات از پس پرده‌ی شبکیه‌ی چشمم پاک نشود با این که مدت‌هاست ندیدمت؟

مگر می‌شود به یاد تو نبود؟ اما اگر دلتنگی را این‌طور تعریف کنم، چرا روزی نبوده که دلتنگت نباشم؟ چرا همان موقع که در فاصله‌ی یک متری‌ام نشسته‌بودی و خیره شده بودم به دستانت هم انگار یکی قلبم را گرفته بود و فشار می‌داد؟ چرا همان لحظه هم دلم می‌خواست نزدیک‌تر باشم و بروم میان دست‌هایت و باد شوم لای موهایت و حل شوم داخل صدایت؟ که به پیشواز غصه می‌رفتم برای دور شدنت در آینده. 

چه گفته‌بودم؟ ″دلتنگی یعنی اشیا و اماکن مرا به یاد تو بیندازند″؟ مگر لحظه‌ای از خاطرم رفته‌ای که چیزی بخواهد یادآوری‌ات کند؟ تو که همیشه در یادمی!

گیج می‌شوم وقتی واژه‌ها برایم تعریف ندارند. گیج می‌شوم و درمیان گیجی‌ام هم به تو فکر می‌کنم. که شاید باید واژه‌ای ساخت برای توصیف تو. فقط و فقط برای خودت باشد و هیچ کس بجز من نداندش.


{ دلتنگی . [ دِ ت َ ] (حامص مرکب ) حالت و کیفیت دلتنگ . تنگدلی . ملالت . پریشانی . اضطراب . (ناظم الاطباء). ضجرت . (از دهار). ضیق . غلق . ضیق صدر. وحشت . (تاریخ بیهقی ). غمگینی . گرفتگی دل از اندوه 

لغتنامه‌ی دهخدا. }


«... که هر آمدنی رفتنی داره ای سیه‌مو »



پ.ن.: بیاید تمرین کنیم واسه آدمای خیالی نامه بنویسیم. هاهاها گول خوردین #نمکدون :|

جالبه واقعا!

  • ع. ا.