خط‌خطی‌های یک ذهن آبی

دیواری برای سنجاق کردن یادداشت‌ها

خط‌خطی‌های یک ذهن آبی

دیواری برای سنجاق کردن یادداشت‌ها

خط‌خطی‌های یک ذهن آبی

که نوشتن قطعا یکی از بزرگ‌ترین نعمت‌های خداست برای انسان.
که حتا اگه خوب نمی‌نویسیم هم، بنویسیم.
که ثبت بشه.
که بدونیم چقدر تغییر می‌کنه اوضاع.

کاغذهای ورق‌خورده

۳ مطلب در اسفند ۱۳۹۲ ثبت شده است

وقتایی ک همه چی تو مغزت قاطی میشه...

جمعه, ۲۳ اسفند ۱۳۹۲، ۱۲:۱۷ ب.ظ

میخام بنویسم،چیزایی ک خیلی وقته لازمه ب یکی بگم...برام مهم نیس چ برداشتی میکنی از حرفام...فقط میخام بگم مخاطبام همه با هم فرق داره(ب جز دوتاشون ک مال ی نفرن...اون دوتا آخری)،همشونم دخترن (جهت رفع سوءتفاهماتِ ممکن!)...

× میدونی چیه؟ تو خوب بودی...عالی...خیلی دوستت داشتم،بهترین دوستی ک تاحالا داشتم بودی،ولی متاسفم از این ک تازگی ها این مدلی شدم...هنوزم دوستت دارم،ولی تو اون آدمی ک فک میکردم نیستی، شایدم خودم اون آدمی ک فکر میکردم نیستم! تازگیا قاطی کردم،زیاد جدیم نگیر :|    (م)

× تو هم دقیقا مثل اونی...با این تفاوت ک اون منو ناراحت کرد ،تو یکی دیگه رو...ولی با همون روش....!(ه)

×تازگیا فهمیدم تو خیلی خوبی! بدونِ اینکه بخایم با هم خیلی صمیمی شدیم...فک کنم درحال حاضر تو صمیمی ترین دوستمی!خوبی!خیلی خیلی خیلی خوب!(ک)

× از اینکه حالم،رفتارم،شادیم،ناراحتیم برات مهمه،خیلی خوشحالم...خیلی خیلی زیاد!(الف)

× خوشحالم ک دوستمی...امیدوارم تو َـم مشکلاتت حل شه :)   (ن)

× امیدوارم دوباره عوض شی...من این آدم جدید رو اصلن دوس ندارم...(الف)

× سعی کردم ازت متنفر باشم...ولی هربار وقتی میبینمت ب این نتیجه میرسم ک اون خاطرات نمیذارن ازت متنفر شم :| (ه)

× هنوزم گیجم...تو بلخره کدومی؟همون کسی ک باعث اتفاقای خوبِ پارسال شد؟ یا اون کسی ک باعث اتفاقای بدِ امسال شد؟(ع)

× انتقال پیدا کردنم از اولین لینکِ ـت ب سیزدهمیش...سردیِ نگاهت...ب روت نیاوردن ِ اینکه منو دیدی...اینا نشونه ی چی میتونه باشه؟ (م)

× چقد بعضی تغییرا خوبن..نمیدونم تو طی این دوسال تغییر کردی یا من...ولی الان ک دارم فک میکنم میبینم اگ اون موقه بهم میگفتن با تو دوس میشم میگفتم دارن جک میگن! درحالی ک الان... :]*  (ر)

× امیدوارم دوباره مثل قبل شیم...من این اتفاقا رو دوس ندارم... (ن)

× از اولشم شخصیتت برام جالب بود،خیلی زیاد! همیشه دوس داشتم مثل تو باشم...اگه همسن بودیم الان من مطمئنا صمیمی ترین دوستت میشدم!ب هر حال میخام بدونی خیلی خوبی، با اینکه نه اینا رو میخونی و نه حتی میشناسی منو!...کاش منم جزو گروه موسیقی بودم،اون وقت با مریم دوتایی میومدیم پیشت!....(س)

× عرفانه داش گریه میکرد...اومدی بهش گفتی:"آدم ک روزِ آفتاب ِـش گریه نمیکنه..."

کاش امروز بودی میدیدی منم داش گریهَ ـم میگرفت،تنها کاری ک کردم این بود ک باخودم تصور کنم اون جمله رو داری خطاب ب من میگی...همین باعث شد گریهَ ـم نگیره... :)    (س)

 

 

___________________________________

 

ب قول ی نفر ک یادگاری نوشته بود:

مدیونی فک کنی آفتابِ...!

 

___________________________________

 

ی سری چیزا هس آدم ناخودآگاه باعث میشه اتفاق بیفته...کاش اون اتفاقا نمیفتادن... خدایا ببخش منو...فقط همین

 

 

  • ع. ا.

اتمام!

چهارشنبه, ۷ اسفند ۱۳۹۲، ۰۸:۴۸ ق.ظ

چشمای خیس از اشک، لب های خندون، دست های ب هم گره خورده، قلب هایی شاد....

نتیجه ی خبری ک هویدا داد: همه با هم میمونیم

☆ ۳۶۰ نفر،خیلی خوشحال تر از اونچه ک تو بتونی تصور کنی

  • ع. ا.

پس فردا :|

دوشنبه, ۵ اسفند ۱۳۹۲، ۰۱:۰۷ ب.ظ

بدمان می آید از این علافی همراه با دلشوره...اینکه میدانیم پس فردا یکی از روزهای مهم است اما آن قدر تنبل هستیم ک حتی حوصله ی زیست خاندن نداریم،مایی ک عاشق زیست بودیم!

فکرش را بکنید...کلا هیچ چیزی یادمان نیست،رسما مغزمان خالی از هر درسی است...

ب امید این ک این آزمون در آن حد هم تاثیر نداشته باشد....قول میدهیم برای 8 اردیبهشت همچو خر درس بخانیم :|

خدا خودش بر ما رحم کند :|

 

× واقعا معتقدیم ب این... عالیست اصلن:

 

 

  • ع. ا.