خط‌خطی‌های یک ذهن آبی

دیواری برای سنجاق کردن یادداشت‌ها

خط‌خطی‌های یک ذهن آبی

دیواری برای سنجاق کردن یادداشت‌ها

خط‌خطی‌های یک ذهن آبی

که نوشتن قطعا یکی از بزرگ‌ترین نعمت‌های خداست برای انسان.
که حتا اگه خوب نمی‌نویسیم هم، بنویسیم.
که ثبت بشه.
که بدونیم چقدر تغییر می‌کنه اوضاع.

کاغذهای ورق‌خورده

۶ مطلب در خرداد ۱۳۹۷ ثبت شده است

[ جدید چه خبر؟ ]

پنجشنبه, ۳۱ خرداد ۱۳۹۷، ۱۰:۲۴ ب.ظ

اولیش:

دو تا کتاب جدید گرفته بود. گفت: «کتابامو دیدی؟» بعد گذاشتشون جلوم. زل زدم بهشون. ″مبانی زیست‌شناسی سلولی″!

جلد یک رو برداشتم و شروع کردم به ورق زدن. جذاب بود. خیلی. هر تیکه‌ش رو که نگاه می‌کردم، انگار یه ستاره‌ی جدید تو چشم‌هام روشن می‌شد. بعضی تصویراش اصلا برام آشنا نبودن و فکر کردم باید بعدا بگیرم بخونم اینا رو و یاد بگیرمشون. بعضی تصویراش کاملا آشنا بودن. کاملا می‌دونستم راجع به چی‌ان. و ذوق می‌کردم که اطلاعات دارم راجع بهشون.

یکم بعدتر از این که جلد دو رو که برداشتم، مامان صدامون زد و گفت: «بیاید چای.» پاشد رفت و تو راه گفت: کتابامو نیاریا تو هال! :))

نشسته بودم تو اتاقش و همچنان زل زده بودم به دنیایی که جلوی روم باز شده بود. آخرش گفت: پاشو بیا بابا اون کتابم بیار اصلا. :))


***

دومیش: 

کنکور ۹۵ رو امروز صبح دادم. نشسته بودم داشتم ریاضیش رو تحلیل می‌کردم. دو تا سوال پشت سر هم رو نفهمیدم. اعصابم خرد شد، رفتم سراغ زیست. 

چند دقیقه بعد به خودم اومدم دیدم نشستم پشت میز و جلوم یه آزمون هست و سه تا کتاب و دو تا جزوه که هر چند ثانیه یک بار یکیشون رو برمی‌داشتم و دنبال یه جمله‌ی خاص می‌گشتم. 

یهو متوجه شدم دارم کیف می‌کنم از این که اون حجم از زیست‌شناسی جلومه و می‌گردم لابه‌لاشون دنبال اطلاعات. -حالا هر چقدرم بگیم کتابای دبیرستان ناقص‌ن و اشتباه دارن و بد بیان کردن و فلان-


خب، من همین امروز، دقیقا یه هفته قبل از کنکورم، متوجه شدم که همچنان زیست رو دوست دارم. و متوجه شدم که تمام امسال اشتباه می‌کردم که فکر می‌کردم اشتباه کردم اومدم تجربی. [ #جمله‌بندی :)) ] 

فهمیدم زیست رو دوست دارم و هر چقدر هم امسال دبیرمون مسخره بوده یا من نمی‌خوندم و در نهایت زیستم رو بد می‌زدم، باز هم راه رو اشتباه نیومدم. قبول دارم که راه درست‌تری هم وجود داشت ولی این یکی هم اشتباه نیست.


پ.ن.: سهیلِ درونم می‌فرماید که: «اگه راست می‌گی فردای کنکورتم بیا بشین این‌جا سخنرانی کن واسه‌مون! یه کاره نشسته داره تز می‌ده! اگه آبیاری گیاهان دریایی شغال‌آباد قبول شی، باز هم زیست رو دوست خواهی داشت؟ 😒»

  • ع. ا.

[ مثل راه رفتن رو یه طناب بی‌تعادل ]

يكشنبه, ۲۷ خرداد ۱۳۹۷، ۱۲:۰۷ ق.ظ

یه سری از اپلیکیشن‌های مربوط به تلگرام این‌طوری‌ان که تو می‌تونی چت‌هات، گروه‌هات، یا کانال‌هات رو غربال کنی و بذاریشون تو قسمت فیوریت‌ها. 

چند نفر از آدم‌های اطرافم هستن که تو تلگرام باهاشون بیش‌تر از بقیه صحبت می‌کنم. چت‌هاشون رو گذاشتم تو موردعلاقه‌هام که راحت‌تر بهشون دسترسی داشته باشم، و خب منکر این نمی‌شم که واقعا جزو موردعلاقه‌هام هستن. (البته نه به این معنی که اگه چتی اون‌جا نباشه جزو موردعلاقه‌هام نیست.)

وقتی که حوصله‌ی فلان آدم رو ندارم، یا از دستش عصبانی یا ناراحتم، یا به صورت مقطعی حس می‌کنم دوستش ندارم و حتی بدم میاد ازش، تنها کاری که می‌تونم بکنم اینه که از لیست موردعلاقه‌هام پاکش کنم. اون آدم هیچ وقت نمی‌فهمه تو لیستم هست یا نه. هیچ وقت نمی‌فهمه چندبار اسمش رو اضافه کردم و چند بار پاکش کردم. و این تنها راه منه برای کم کردن اون حس غیرخوب. چون هیچ وقت نمی‌تونم به خودش بگم حوصله‌ت رو ندارم. و نمی‌دونم این خوبه یا بد.


پ.ن.: فکر می‌کردم وبلاگم داره از لحاظ محتوایی پیشرفت می‌کنه ولی بعد فهمیدم همه‌ش یه خیال واهی‌ه. :)))


پ.ن.۲: ولی بیا قبول کنیم این که یکی از ایده‌آل‌ترین آدمای زندگی‌ت بهت بگه: «رفتارت شبیه منه!» خیلی اتفاق جذابی‌ه.

  • ع. ا.

[ ای قاضی این مردم چی می‌گن؟ ]

چهارشنبه, ۹ خرداد ۱۳۹۷، ۱۲:۴۶ ب.ظ

اوضاع جامعه انقدر عجیب شده که تا می‌آیی دو کلمه حرف بزنی، زبان به کام می‌چسبد و مجال حرکت ندارد. تا می‌آیی بهانه‌ی کوچکی پیدا کنی و دلت را خوش کنی که فلان جا فلان اتفاق نسبتا خوب رخ داده، فاجعه‌ی بعدی همه‌ی رشته‌های دلخوشی را پنبه می‌کند.

چند روز است آهنگ «خوزستان» چاوشی در گوشم است. چند روز است تکرار می‌شود: «ای قاضی این مردم چی می‌خوان؟ آزادی، آزادی، آزادی.»

مدتی‌ست که به همه چیز شک می‌کنم. مدتی‌ست که دلم نمی‌خواهد هیچ خبر جدیدی بشنوم. دلم نمی‌خواهد هیچ چیزی درمورد دنیا بدانم. دلم می‌خواهد مثل کبک سرم را بکنم زیر برف اما از بس همه جا را گند گرفته که حتی برفی هم باقی نمانده.

ای کاش کسی بیاید و اوضاع را عوض کند.

بس نیست این همه نابسامانی؟


«... آبادی، آبادی، آبادی.»


خوزستان - محسن چاوشی

  • ع. ا.

[ چه کنیم پس؟! ]

دوشنبه, ۷ خرداد ۱۳۹۷، ۰۸:۳۲ ب.ظ

من آدم حسودی‌ام. نه؛ حسود نه. بذار بگم منظورم دقیقا چیه.

من آدمی‌ام که دلم می‌خواد دوست‌هام و خواهرم (و در آینده برادرم!) دلیل ناراحتی یا درگیری ذهنیشون رو بهم بگن. و وقتی می‌بینم سر درنمیارم از اوضاعی که دارن، غصه‌م می‌گیره. وقتی می‌بینم به فلان آدم مشغله‌ی ذهنیشون رو گفتن و به من نگفتن غمگین می‌شم. -و این به این معنی نیست که فکر کنم کاش به همون فلان آدم هم نمی‌گفتنش.- 

برای حنانه کامنت گذاشته بودم: «وقت‌هایی که آدم‌های وبلاگ‌نویس اطرافم غمگینن، بیشتر از همیشه می‌فهمم چقدر ازشون دورم.»

تاکیدم هم روی «وبلاگ‌نویس»ه و هم روی «غمگینن». چون می‌نویسن و بعد می‌خونم و می‌بینم هیچی‌نمی‌دونم. هیچی. به این نتیجه می‌رسم که خیلی دورم ازشون و بعد دلم تنگ می‌شه براشون!


+ خودم هم نمی‌دونم چی باعث شد وسط سروکله زدن با فیزیک به این نتیجه برسم که باید اینا رو بنویسم این‌جا!

  • ع. ا.

[ شایدم یه روزی بیدار شد. ]

جمعه, ۴ خرداد ۱۳۹۷، ۱۰:۴۶ ق.ظ

نوشته: «تغییر رفتار که حاصل تجربه باشد، یادگیری نامیده می‌شود. یادگیری در بسیاری از جانوران نقش مهمی در شکل‌گیری رفتار غریزی دارد.» ... « ساده‌ترین نوع یادگیری و تغییر شکلِ رفتار عادی شدن است. »

عادی شده واسه‌م. انقدر عادی شدن اتفاق خوبی نیست. کسی می‌دونه چه‌طوری می‌شه یه وجدان خوابیده رو بیدار کرد؟ 

رحمتی می‌گفت وجدان نازک‌نارنجی‌ه. یه مدتِ کم که به حرفش گوش نکنی، قهر می‌کنه می ذاره می‌ره؛ ولی می‌شه برش گردوند. عقل ولی نه. هی صبر می‌کنه. هی راه رو بهت نشون می‌ده. تهش اگه بره و دیگه راه رو نشونت نده، وقتی پشیمون شی برگردوندنش خیلی کار سختی‌ه. نذارید عقلتون زایل شه. نذارید قهر کنه باهاتون.


چه‌طوری می‌شه یه وجدان خوابیده رو بیدار کرد؟ 


***

پ.ن.: 

- می‌گم که... می‌خوام یه اعترافی بکنم. اصلا نمی‌شناسمت. :|

+ یعنی چی؟

- ابعاد عجیبی داری که هی کشف می‌کنم هی تموم نمی‌شه.


  • ع. ا.

[ نت‌های گوشی و پیش‌نویس‌های وبلاگ ]

سه شنبه, ۱ خرداد ۱۳۹۷، ۰۶:۴۷ ب.ظ

سوار شد. زل زده بودم به پنجره‌ی مترو. انتظار داشتم ببینمش که نگام می‌کنه. ندیدمش.

داشتم فکر می‌کردم که همیشه همه چی عوض می‌شه و قطعا باید حواسم می‌بود و الان دیگه همچین توجه‌هایی نمی‌بینم.

سرمو برگردوندم و دیدم پشت اون یکی پنجره وایستاده و یه جفت چشم زل زده بهم.

خواستم بگم لب‌خند اون لحظه‌م واقعی بود.


پ.ن.: خوش‌حال باشیم که حالشون خوبه دوستامون.

+ تاریخ شمسی‌ش یادم نیست. دوشنبه‌ی قبل از نیمه‌ی شعبان بود ولی.

++ ده اردی‌بهشت.

  • ع. ا.