بد بختیست!
کلی درس دارم حوصله ی نوشتنشم ندارم فردا هم باید همشو تحویل بدم
بد بختیست کلا
کلی درس دارم حوصله ی نوشتنشم ندارم فردا هم باید همشو تحویل بدم
بد بختیست کلا
روزی مرد کوری روی پلههای ساختمانی نشسته و کلاه و تابلویی را در کنار پایش قرار داده بود روی تابلو خوانده می شد: من کور هستم لطفا کمک کنید . روزنامه نگارخلاقی از کنار او می گذشت نگاهی به او انداخت فقط چند سکه د ر داخل کلاه بود.او چند سکه داخل کلاه انداخت و بدون اینکه از مرد کور اجازه بگیرد تابلوی او را برداشت آن را برگرداند و اعلان دیگری روی ان نوشت و تابلو را کنار پای او گذاشت و آنجا را ترک کرد.
عصر آن روز روزنامه نگار به آن محل برگشت و متوجه شد که کلاه مرد کور پر از سکه و اسکناس شده است مرد کور از صدای قدمهای او خبرنگار را شناخت و خواست اگر او همان کسی است که آن تابلو را نوشته بگوید، که بر روی آن چه نوشته است؟روزنامه نگار جواب داد: چیز خاص و مهمی نبود، من فقط نوشته شما را به شکل دیگری نوشتم و لبخندی زد و به راه خود ادامه داد. مرد کور هیچ وقت ندانست که او چه نوشته است ولی روی تابلوی او خوانده می شد:
امروز بهار است، ولی من نمی توانم آنرا ببینم !!!
وقتی کارتان را نمیتوانید پیش ببرید استراتژی خود را تغییر بدهید خواهید دید بهترین ها ممکن خواهد شد. باور داشته باشید هر تغییر بهترین چیز برای زندگی است.
حتی برای کوچکترین اعمالتان از دل، فکر، هوش و روحتان مایه بگذارید این رمز موفقیت است .... لبخند بزنید.
سارا به خاطر دعوتت ممنون
بعضی وقتا میشه،خیلی زیاد،دلم می خواد دوباره 4 ـ 5 ساله بشم. نروژباشم وبا یاسمن بازی کنم،دوباره با مامان وبابامون بریم کنار دریا یا جنگل و...
بعضی وقتا میشه،کم اما میشه،دلم میخواد همه ی چیزای مربوط به هری پاتر یادم بره و دیگه تو اینترنت دنبال مطلب و عکسشون نگردم.
بعضی وقتا میشه،دوس دارم برگردم کلاس چهارم،کلاس خانم الف وپیش دوستان گلم!
بعضی وقتا میشه،حسرت میخورم که چرا امسال کلاس خانم الف افتادم نه کلاس خانم ف
بعضی وقتا میشه،که بخوام بر گردم زمان به دنیا اومدنم و همه ی کارامو جبران کنم.
بعضی وقتا میشه،بخوام هر چی از دهنم در می یاد به یه نفر بگم اما مامانشو چی کار کنم آخه خیلی بچه ننس
بعضی وقتا میشه،آرزو کنم کاش می شد آدم هرچی بستنی بخوره چاق نشه و منم کلی بستنی بخرمو بخورم!
بعضی وقتا میشه،که عصبانیم و دلم میخواد یه چیزی رو بشکونم یا پاره کنم.
بعضی وقتا میشه،دلم میخواد بشینم یه دفتر کاملو خط خطی کنم!
بعضی وقتا میشه، دلم میخواد مثل امروز مشق نوشتنی نداشته باشم
بعضی وقتا میشه،میخوام به اونایی که میان وبلاگم بگم بابا حداقل یه نظر بذارید دیگه!
سلام
دیروزعجب روزی بود!دوست عزیز گرامی مان(نسترن جان!)گیر داده میگه:تو چه جوری وبلاگ زدی به منم بگو میخوام وبلاگ بزنم!
من:آخه من خودم وبلاگ نزدم که خواهرم برام زد وهمه ی چیزاشو برام توضیح داد.
ـ خب تو هم زنگ تفریح به من توضیح بده!
زنگ تفریح بعد از کلی حرف زدن درباره ی این که بعد از رفتن تو پرشین بلاگ چی کار باید بکنه و...
نسترن:خب بعد؟
من:همچین میگی بعد انگار ما الآن سر کامپیوتریم!من تقریبا یه ماه پیش وبلاگ زدم اون وقت تو انتظار داری همش یادم باشه؟!
زود از جام پاشدم رفتم بوفه.
من: آقای جلمبادانی(مسئول بوفس اسمشم مثل خودش ضایس!)یه های بای بده.
یه لپ لپ(آی آی) گذاشته جلوم!
من:من های بای خواستم نه آی آی.
ـ ببین برا چی اذیت می کنی اصلا حالا که این طوری شد میبرمت دفتر.
ـ ها؟ اصلا پولمو بده چیزی نمیخوام.
ـ ببین من اگه کسی اذیتم کنه نفرینش میکنم. بیا اینم دویست تومنت .
ـ آقا من پونصد تومن دادم این چیه؟
بالاخره زنگ خوردو مجبور شدپولمو بده.دماغ سوخته!
معلممون داش فارسی می پرسید بحث کشیده شد به نعمت های خدا وبعد جاهای دیدنی شهرها و...
اون قدر حرف زدیم که زنگ خورد مثلا قرار بود زنگ آخر همش فارسی بپرسه!
تو سرویس من و یه نفر دیگه قر قوروت اورده بودیم اون قدر خوریم که داشتیم غش میکردیم خوب شد دوستم بهم شکلات داد وگرنه...
هوراااااااا!
مدیرمون عوض!قبلا خانم ف. مدیرمون بود،حالا خانم و. مدیرمونه.
خداخدا می کنم هرجوریه بهتر از خانم ف.باشه.آخه همه از خانم ف. متنفر بودن جز یه نعداد کم!
پی نوشت:دیروز از بیکاری وقت نکردم آپ کنم! پی نوشت2:بالاخره تونستم سی دی هری پاتروسنگ جادو رو بخرم!
پی نوشت3:چند روز پیش کژدم رفت تو یه وبلاگ به اسم لیموترش با قالب قبلی من به خاطر همین مجبور شدم قالبمو عوض کنم.