[ اونقدر خوابت دیدنی بود ]
یادته میگفتی شبایی که خوابت نمیبره یعنی یکی داره بهت فکر میکنه؟ نگفتم بهت اونی که داره فکر میکنه خودمم. نگفتم اونی که داره بهش فکر میشه تویی.
یادته میگفتی خواب هر کیو ببینی یعنی روحش اومده پیشت؟ نگفتم خیلی شبا میخوابم که تو بیای تو خوابم.
یادته میگفتی عاشق گندمزاری؟ یادته میگفتم همهش خواب گندمزار میبینم؟ نگفتم تو گندمزار همهش دنبال تو میگردم و نیستی که نیستی.
یه مدته شبا بیدار میمونم تا صبح ستاره میشمرم تا سحر چه زاید باز. منتظر میشینم بلکه شبی، نیمهشبی، عمق سیاهی آسمون بگیردت، چشمت بیفته به ماه، یه ستاره بهت چشمک بزنه و یاد من بیفتی که برات میخوندم: «تو ماه و ما استارهای استاره با مه یار شد».
دمدمای صبح خوابم میبره. راستشو بگم چند باری انقدر به چشمات فکر کردم که دیدمشون. شده بودن یه دشت پر از رز سیاه. رز سیاه دیدی چقدر عجیبه؟ چشمات همونقدر عجیبن. همونقدر باشکوه.
« ... که ساعت خوابم عوض شد »
+ میگم دارم چرت مینویسم. یکیشون میگه خب ننویس.
میگم نمیدونم چجوری تمومش کنم. اون یکی میگه تموم نکن؛ پایان باز بذارش.
بسیار هم منطقی :|