خط‌خطی‌های یک ذهن آبی

دیواری برای سنجاق کردن یادداشت‌ها

خط‌خطی‌های یک ذهن آبی

دیواری برای سنجاق کردن یادداشت‌ها

خط‌خطی‌های یک ذهن آبی

که نوشتن قطعا یکی از بزرگ‌ترین نعمت‌های خداست برای انسان.
که حتا اگه خوب نمی‌نویسیم هم، بنویسیم.
که ثبت بشه.
که بدونیم چقدر تغییر می‌کنه اوضاع.

کاغذهای ورق‌خورده

۱ مطلب در آذر ۱۳۸۹ ثبت شده است

انشا

چهارشنبه, ۱۰ آذر ۱۳۸۹، ۰۲:۱۵ ب.ظ

این یکی از انشاهای سال چهارم منهاز خود راضی
موضوع :با پدر و مادرم به یک جنگل زیبا رفتم مدتی مشغول بازی شدم و آن ها را گم کردم....
انشای من : هوا کم کم تاریک میشد و من به دنبال پروانه ای سفید وزیبا می روم ناگهان از حرکت می ایستم وحشت سراپای وجودم را فرا می گیرد.

آن قدر مشغول بازی بودم که متوجه تاریک شدن هوا نشدم.

صداهای ترسناکی همراه با خش خش برگ ها می آید بوته ای تکان می خورد اما وقتی از زیر آن یک موش بیرون میاید خیالم راحت می شود.

کمی که می روم از دور نوری را می بینم نزدیک می شوم و کلبه ای می بینم در می زنم در با صدای جیرجیری و خود به خود باز می شود وارد می شوم تار عنکبوت همه جا را گرفته است در کلبه بوی بد گوشت خام می آید.

ناگهان از آن سوی کلبه سایه ای به طرفم می آید امیدوارم جنگلبان باشد اما به جای آن یک خون آشام آن جاست اه بوی خون می دهد از ترس خشکم زده است ناگهان به خود می آیم و به طرف دیگر کلبه پناه می برم که پر از سنگ و چوب است واقعا ترسناک است.

 

ناگهان پدرم ماسک خون آشام را از صورتش کنار می زند وخواهر و مادرم هم از گوشه ی کلبه بیرون می آیند و همان طور که می خندند می گویند: 
          

             هالوین مبارک

  • ع. ا.