[ تو میآیی و من از دم، از غم قلبم میگیره ]
[ واژهای در ذهنش حک شده و هر چند دقیقه یک بار سعی میکند آن را برای خودش معنی کند. ]
دلتنگی.
دلتنگی؟ دقیقا کدام حس را دلتنگی مینامم؟ این که وضعم طوری باشد که هر دقیقه به تو فکر کنم؟ هر دیالوگی که میشنوم یاد حرفهای تو بیفتم؟ که حتا ثانیهای چهرهات از پس پردهی شبکیهی چشمم پاک نشود با این که مدتهاست ندیدمت؟
مگر میشود به یاد تو نبود؟ اما اگر دلتنگی را اینطور تعریف کنم، چرا روزی نبوده که دلتنگت نباشم؟ چرا همان موقع که در فاصلهی یک متریام نشستهبودی و خیره شده بودم به دستانت هم انگار یکی قلبم را گرفته بود و فشار میداد؟ چرا همان لحظه هم دلم میخواست نزدیکتر باشم و بروم میان دستهایت و باد شوم لای موهایت و حل شوم داخل صدایت؟ که به پیشواز غصه میرفتم برای دور شدنت در آینده.
چه گفتهبودم؟ ″دلتنگی یعنی اشیا و اماکن مرا به یاد تو بیندازند″؟ مگر لحظهای از خاطرم رفتهای که چیزی بخواهد یادآوریات کند؟ تو که همیشه در یادمی!
گیج میشوم وقتی واژهها برایم تعریف ندارند. گیج میشوم و درمیان گیجیام هم به تو فکر میکنم. که شاید باید واژهای ساخت برای توصیف تو. فقط و فقط برای خودت باشد و هیچ کس بجز من نداندش.
{ دلتنگی . [ دِ ت َ ] (حامص مرکب ) حالت و کیفیت دلتنگ . تنگدلی . ملالت . پریشانی . اضطراب . (ناظم الاطباء). ضجرت . (از دهار). ضیق . غلق . ضیق صدر. وحشت . (تاریخ بیهقی ). غمگینی . گرفتگی دل از اندوه
لغتنامهی دهخدا. }
«... که هر آمدنی رفتنی داره ای سیهمو »
پ.ن.: بیاید تمرین کنیم واسه آدمای خیالی نامه بنویسیم. هاهاها گول خوردین #نمکدون :|
جالبه واقعا!
- ۹۶/۰۷/۱۱
من به این راحتیا گول نمی خورم.
{ به این راحتیا گول نمی خورد و فضول مرگ می شود. }