خط‌خطی‌های یک ذهن آبی

دیواری برای سنجاق کردن یادداشت‌ها

خط‌خطی‌های یک ذهن آبی

دیواری برای سنجاق کردن یادداشت‌ها

خط‌خطی‌های یک ذهن آبی

که نوشتن قطعا یکی از بزرگ‌ترین نعمت‌های خداست برای انسان.
که حتا اگه خوب نمی‌نویسیم هم، بنویسیم.
که ثبت بشه.
که بدونیم چقدر تغییر می‌کنه اوضاع.

کاغذهای ورق‌خورده

[ هری پاتر ]

پنجشنبه, ۳ تیر ۱۳۹۵، ۰۳:۱۰ ق.ظ

می گم ینی، تموم شدنی نیست. برای من حداقل. 

8 سال شد.

- After all this time?

- Always.



  • ع. ا.

[ جان من است او ]

جمعه, ۲۸ خرداد ۱۳۹۵، ۰۴:۰۵ ق.ظ

من عقب افتادم. دقیقن همون موقعی ک عادت شد برام وقتی ناراحتم، به جای نوشتن، آهنگ گوش کنم.


+ سه ساعت و نیم بی وقفه.


« هی مزنیدش »

  • ع. ا.

[ _ ]

پنجشنبه, ۲۷ خرداد ۱۳۹۵، ۰۷:۵۵ ب.ظ

رفتم براش کامنت بذارم. گفتم آدرس وبم رو هم وارد کنم دیگه.

تایپ کردم m برام اومد my-bluesky.persianblog.ir

دلم یه جوری شد

  • ع. ا.

[ شمع دل است او ]

پنجشنبه, ۲۷ خرداد ۱۳۹۵، ۰۱:۰۶ ق.ظ

مثل ندارد باغ امیدش



آره الان ما به زندگی امید داریم! برنامه اینه که برم کلاس موسیقی. کلی کتاب برای خوندن دارم. کلی فیلم برای دیدن. کلی آهنگ برای گوش دادن.

انجمن تاسیس کردیم. یه اتاق تو مدرسه به کارامون اختصاص پیدا کرده. اتاق رو تمیز کردیم. کلی سوسک مرده و خاک داشت. خوشحالم که از سوسک نمی ترسم یا به قولی چندشم نمی شه :)) زمینش رو با کف و جارو تمیز کردیم. شیشه هاش رو پاک کردن بچه ها. رفتن میزاش رو رنگ کردن. قفسه ی رو دیوارش رو هم. دیوارش هم کثیف شده بود کمی، رو اون هم رنگ زدن. کلی قشنگ شده. کلی امید دارم به ادامه ی کارامون. 

برای دوربینم اسم انتخاب کردیم :)) اسمش بلوت ه. نیکتا انتخاب کرد.

هارد خریدم بالاخره. خودم نبودم برا خریدش. الهه خرید برام. و جالبه که آبی ه. :»

روی کیبوردم هم امروز از این برچسب گل گلیا زدم.

بالاخره کانال تلگرامی که قرار بود بسازیم رو ساختم. bardashtecheheltike یوزرشه.

هدیه می گفت قراره مدرسه مون پنج تا کلاس ورودی بگیره. خدایا! امیدوارم جدن.


نمی دونم هدف از این پست چی بود :)) گزارش هفتگی شاید :)) :-""


+ آلبوم «امیر بی گزند» قشنگه جدا. مخصوصا اونایی که شعرشون مال حضرت مولاناست. :) 

  • ع. ا.

[ _ ]

پنجشنبه, ۱۳ خرداد ۱۳۹۵، ۱۰:۵۲ ب.ظ

زشت نیست داشتم فکر می کردم کاش پرشین بلاگ مثل بلاگفا قاتی می کرد و کل آرشیوم می پرید؟

خیلی زشته!

ولی آخه نوشته های قبلی م! شاید این بیست تای اخیر خوب باشن ولی بقیه شون :))

امیدوارم در آینده برای شناخت زبان و ادبیات فارسی بین وبلاگا نگردن. یا اگه گشتن، وبلاگ منو پیدا نکنن!


+ دارم به اسم جدید برای اینجا فکر می کنم. احتمالا تهش برسم به همون « دسر لیموترش » :/

  • ع. ا.

[ again ]

پنجشنبه, ۱۳ خرداد ۱۳۹۵، ۰۶:۵۸ ب.ظ

در طول این سال ها که وبلاگی بوده برای نوشتن احوالاتم، اتفاقات زیادی افتاده. اوایل که نوشتنم قابل خواندن نبود! بعد، یک سالِ تمام ننوشتن بوده. بعد هم سعی برای بهتر و بیشتر نوشتن.

ترک کردن پرشین بلاگی که چندین سال دیوار افکارم بوده، سخت بود. واقعا سخت بود.

اینجا، دیواری جدید، برای نصب آگهی های مغزی ام. 

بسم الله الرحمن الرحیم.

  • ع. ا.

« جهان، حتی کوچک‌ترین اجزائش، پره از چیزایی که من و تو نمی‌دونیم. »

« هرکودوم از این کتابا یه رازه. هر کتاب یه رازه و اگه هر کتابیو که تا حالا نوشته‌ شده بخونی به این می‌مونه که یه راز عظیمو خونده باشی. جدا از این‌که چقدر یاد بگیری، دائم یاد می‌گیری باز چه‌قدر چیزای دیگه‌ای هست که باید یاد بگیری. »

« من در شهرک ولپی‌نیت غیرعادی به حساب می‌آمدم چون عاشق کتاب بودم.
در ریردان آدم غیرعادی‌ای بودم که لذت می‌بردم. »

 

وسط نوشته ها، جملات عجیبی داره. که باید چند بار زیرشون رو خط کشید.

هنوز تمومش نکردم.

 

 

  • ع. ا.

[ یلدا ]

دوشنبه, ۳۰ آذر ۱۳۹۴، ۱۰:۱۵ ب.ظ

خداحافظ پاییز.

  • ع. ا.

[ ... ]

سه شنبه, ۱۹ آبان ۱۳۹۴، ۱۱:۰۴ ب.ظ

« هیچ وقت بعد از یک سال در مورد چیزی که تموم شده حرف نزن. »

 

.

ناراحت شد. خیلی.

 

× کاش انقدر همه وبلاگاشون رو به امان خدا ول نکنن. :( کامنت نذاشتنم دلیل بر نخوندنم نیست. کاش بنویسن باز :(

دارم لینک وبلاگا رو پاک می کنم. :(

  • ع. ا.

[ خارجی ]

پنجشنبه, ۷ آبان ۱۳۹۴، ۰۷:۴۰ ب.ظ

هندزفری ام را در می آورم. 

می گوید: می خوای آهنگ گوش بدی؟

- نه.

- چرا دیگه می خوای آهنگ گوش بدی.

با آرامش هندزفری را تو گوشم میگذارم: نه.

اندکی عاقل اندر سفیه نگاهم می کند. بعد می گوید: پس می خوای چی کار کنی؟ الان داری گوش میدی دیگه. چی گوش میدی پس؟

- قرآن.

چشمانش را گرد می کند. بعد با لحنی که انگار می خواهد بگوید «فکر کردی می تونی منو دست به سر کنی؟» می گوید: بده منم گوش کنم.

یک لنگه از هندزفری ها را بهش می دهم و دکمه ی پلی را می زنم.

کمی که می گذرد خسته می شود و می فهمد واقعا قصد آهنگ گوش دادن ندارم. زیرلب تشکر می کند و هندزفری ام را پس می دهد.

***

این بار که هندزفری ام را در می آورم می گوید: "باز هم" میخوای قرآن گوش کنی؟

کلمه ی "باز هم" را با لحنی ادا می کند که انگار دارم کار زشتی انجام می دهم.

- آره.

"پوف"ـی می کشد و سرش را به سمت پنجره بر میگرداند.

***

از صبح چند آهنگ در ذهنم پلی شده اند و تمام مغزم را پر کرده اند. نگاهی به هندزفری ام می کنم و بدون این که مخاطبی داشته باشم می گویم: می خوام آهنگ گوش کنم.

- عه چه خوب. میشه منم گوش کنم؟

- آره. از کی بذارم؟

- فرق نداره

- سنتی؟ پاپ؟

- هر کودوم می خوای

هندزفری را در گوشم می گذارم و آهنگ رستاک را پلی می کنم. سه تا از آهنگ هایش را گوش می دهم و تا می آیم چهارمی را بگذارم می گوید: فقط از همین خواننده داری؟

- نه.

آهنگ های موردعلاقه ام را نگاه می کنم و می گویم: سنتی بذارم؟

- بذار

موسیقی که پلی می شود چشمانم را می بندم. پس از هم نوازی تنبک و کمانچه و نی، شجریان شروع می کند: نه بسته ام به کس دل، نه بسته کس به من دل، چو تخته پاره بر موج، رها رها رها من...

با دستش روی شانه ام می زند: آهنگ خارجی نداری؟

و من ثانیه ای، فقط ثانیه ای یاد دیالوگ چند روز پیشش می افتم که :« من از انگلیسی هیچی نمی فهمم. از زبانای خارجی بدم میاد.»

با وجود این که ته پوشه ی آهنگ هایم چند آهنگ ِ به قول ِ خودش خارجی که ریتم هایشان را دوست دارم وجود دارند، با قاطعیت می گویم نه.

 

......

نمی خواهم از او متنفر باشم. نمی خواهم از بودن در کنارش رنج بکشم. 

از همان سوم راهنمایی که دیدمش وجودیتش بر دلم ننشست. خیلی سعی کردم دوستش داشته باشم اما هر دفعه خودش زحمت هایم را نقش بر آب می کند. وقتی موقع حرف زدن تحقیر می کند. وقتی می گوید از کتاب بدش می آید (و توصیه می کند برای تولد دوستم کتاب نخرم). وقتی "آهنگ خارجی" گوش دادن را باکلاسی می داند. و وقتی قرآن گوش دادن را عار می داند و از آهنگ های موردعلاقه ام جوری حرف می زند که انگار افتضاح ترین چیزهای ممکن اند.

 

+ تنفرهایت را بنویس. یک جایی که بدانی برای خودت می ماند. نگذار رفتارت بد شود. تنفرها را باید نوشت و بعد فراموش کرد.

 

______________

× ببین «دسر لیموترش» ِ تغییر نام داده ی تبدیل شده به «...My BluE Sky...»، درسته من باز تولدتو تبریک نگفتم و الان دو ماه ازش می گذره و تو خیلی بزرگ شدی و این حرفا ولی دلیل نمیشه تو هم قاتی کنی و پرشین بلاگ رو به هم بریزی! پرشین بلاگ یه مدته مریضه خب. نزنی بکشی ش و کل این پنج سال رو بپرونی. 

  • ع. ا.