[ باشد که... ]
یه روزایی باید باشه که زنگ خالی داشته باشیم. که بارون بیاد و تو اون هوا با قدمهامون طول و عرض حیاط رو متر کنیم. که نگاه کنیم به چهرههای آدمایی که شیش سال و اندیه میشناسیمشون.
باشه که ثبت شه اتفاقای امروز.
۱- باشه که ثبت شه حلقهی اول صبح که بعد از سرود ملیامون خونهی ما خوندیم و بعد هم خداحافظی سومها و باز باران. باشه که یادم بمونه اون حس جذاب وسط وسط بودن و این که بدونی شروع خوندنشون با تو بوده. (که یادت باشه وقتی زمزمهی انحلال سمپاد جون میگیره چجوری تو لحظه لحظهی روزاتون با هم سعی دارید قوی کنید حس مثبت همگانی بینتون رو.)
۲- باشه که یادت بمونه تو ذهن آدما ممکنه یهو یه کار خیلی عادی تو چقدر حساسیت برانگیز شه. که یهو منفجر شه و راجع به تو تو حیاط بلند داد بزنه و اظهار نظر کنه.
۳- باشه که یادت بمونه وقتی اعصابت آروم نیست آدمایی هستن که بتونن با نگاهشون لبخند بیارن به لبت. که وقتی میگی بلد نیستم کاری برا آدما بکنم بهت بگن میتونی با حرفات آدما رو آروم کنی.
۴- باشه که بدونی با گرفتن یه شکلات کیتکت بدون هیچ بهونهای چقدر خوشحال میشی. از تصور این که یه جا یکی به یادت افتاده و واسهت شکلات خریده چقدر حس خوب میگیری.
۵- باشه که بدونی یه جاهایی نیستی. یهو چشمات رو باز میکنی میبینی رفیقت خوشحال نیست و تو تو اوج لحظهای که باید میبودی نبودی هر چند که اون اصلا به همچین چیزی اشاره نکنه.
۶- باشه که قدر آدمایی رو که دورتر از قبلن بدونی. که با پیدا کردن تک تک نشونههای کوچیک و بزرگ یه آدم لابهلای زندگیت لبخند بیاد رو لبت.