[ خاطرات، فردا، امروز؟ ]
خاطرات چیزهای عجیبی هستند،
شاید حتی موجوداتی زنده...
شاید حتی خاطرات، نوعی انسان باشند...!
میخواهی فراموششان کنی، بی اعتنایی کنی؛ بیشتر خودشان را نزدیکت میکنند...!
خاطراتِ بد، تلخ...
حتی وفتی میخواهند خودشان از ذهنت بروند، آنقدر میچسبی بهشان که دست کمی از آدم های افسرده نداری...
خاطرات خوب چه میشوند؟
مثل انسان های خوب! شاید یک مدت در ذهنمان باشند؛ ولی کم کم فراموش میشوند...
می روند، بدون اینکه خودشان بخواهند...! فقط فراموش میشوند، بی هیچ دلیلی...!
حتی گاهی با تلنگرهای متعدد هم بازنمیگردند... گویی آلزایمر گرفته باشیم!!!
خاطرات بی رحم اند... مثل انسان ها...!
گاهی در مغزت رژه میروند؛ تا به گریه ات نندازند، رهایت نمیکنند... عجیب است!
هر چه که هستند، خوب جاپایشان را محکم کرده اند! که ما امروزمان را میفروشیم برای بودن با خاطره ها... یعنی ارزششان از امروز بیشتر است؟
پس لابد فردا ارزشش خیلی کمتر خواهد بود؛ به هر حال امروز هم سازنده ی خاطرات فرداست و با ارزش تر از فردا...! پس چرا همیشه امروز به نظر کم ارزش تر می آید؟ حتی با اعتقادِ خودِ آدم ها هم که حساب کنیم، باز هم امروز ارزشش بیشتر از فرداست! حتی با استدلال!
خاطره را رها کن! فردا را رها کن! امروزِ تو، هم فردای دیروزت است، هم خاطره ی آینده!
پس امروزت را بساز... همین باید بس باشد، نه؟
^__^
___________________________
+ گاهی اوقاتم در مقابل اصرارهای کسی کم میاری! هر چی عَم میپیچونیش بازم ولت نمیکنه! و چقد خوبه ک همیشه تو مواردی اصرار میکنه ک بعدن میفهمی چقد ب نفعت بوده! :] این آدما باارزشن :]
این پست رو هم اون گفت بذارم، ب امید اینکه در آینده بفهمم گذاشتن مطلب ب این کوچیکی و با نگارش افتضاح ب نفعم بوده!
++ خب فک کنم اصلن باس مخاطب این پست خودت باشی دیگه!تولدت ک هست، ی ذره عَم متن بالایی عه میتونه خطاب ب تو باشه :-""
× تولدت مبارک خـــــــــــــــــــاهر :))
× نام پدر مجتبی :))
× گلابی جان :))
× روزه دار عه محترمه عی ک هروخ من آیس پک یا بستنی میخریدم و جلوت میخوردم روزه بودی :)) :| :-"