[ بی عنوان؟ ]
ماه رمضون ک شد و اینا... روزه هاتون قبول، بعد اینکه منم دعا کنید و اینا...!
ی زمانی بدم میومد ک وقتی کسی مطلب میذاره مخاطب قرار بده... مثلن میرفتم ی وبلاگی... همه ی مطالب بدون نظر، بعد نویسنده هه بازم از رو نمیرف هر چی مطلب میذاش خطاب ب ی جمع خاننده ی وب بود.... خیلی ضایه بود خب!
ولی الان وضعیت خودم همینه! هرچند خاننده زیاد داره وبم نسبتا، اونم چ خاننده هایی...! هر کودوم 10 نفر حساب میشن، همه فهیم و اینا :))
من برا چی نشستم اینجا؟
آها! میگم خیلی وقت بود ی سریاتونو ندیده بودم دلم خیلی تنگ شده بود :)
امروز واسه ثبت نام دبیرستان رفته بودیم... اونجا کیا رو دیدم؟ خب اول ک کیانا رو دیدم؛ بعد سارا اومد؛ بعد صدف، محیا، درسا، فاطمه [رضا] ، اون یکی درسا، آذین
من ب امید دیدن حانیه و نگین رفتم مثلن! ک این همه آدم دیدم تهشم اون دوتا رو ملاقات نکردیم... :|
ب هر حال!
عآغا من میترسم :|
وقتی حرفای دبیرستانی عا رو میخونم یا میشنوم...
مثلن ملیکاز... میگف "چرا خوشحالید از اینکه میخاید بیاید دبیرستان؟خوشحالی نداره!"
یا مثلن ستاره... میگف دوس نداره دبیرستانو... میگف پر رفتارای ناجوره، چی میگن؟ رقابت، حسادت... از این چیزا...
ترس نداره؟
آخ! مامانم! اومدیم خونه گف :" عطیه امسال باید دست از این دلقک بازیات دیگه کم کم برداری، مهمه دبیرستان، واسه کنکور باید از همین اول خوب درس بخونی"
عآغا من بدون دلقک بازی زنده میمونم ب نظرتون؟ :))
ولی جدن خیلی وحشتناکه :|
_______________
ماه عسل خیلی خوبه ^__^ اصلن برنامه ب این خوبی من ندیدم تا حالا!
قبل اینکه پخش شه، من ب خاهرم گفتم: "فک کن تیتراژ اولشو مرتضی پاشایی خونده باشه! چقد فوق العاده میشه!!!!"
خاهرمم مخالفت کرد ک عمرن مرتضی پاشایی باشه... خلاصه از من اصرار از خاهر انکار...
یک حس باحالی بود وقتی دیدم مال مرتضی پاشایی عه آهنگه! :))
میگم نمیدونم چرا من امروز اینطوری عم :|
الان داره ماه عسل میده و من هیچ علاقه ای ندارم برم نگاه کنم...
واااای! الان موسیقی متن "خونه ما" رو پخش کردن.... نمیدونید با چ وضعی خودمو رسوندم جلو تلویزیون ک گوش کنمش! نزدیک بود صندلی کامپیوتر چپه شه....!
__________
میگم ی حسیه... فک کنم باید دلتنگی باشه...
آره... انگار واقعن هس...
خیلی چیز افتضاحیه این حس....
دلم تنگه مث ابرای تیره....
تو ی حسی مث زندون اسیره....
_______________
دخترک، دایی عه محترمه!
یادم نرفته هااااا...
هِی میخام بزنگم بهت، هِی نمیشه... مطمئن باش فردا یا پس فردا حتمن بهت میزنگم، اگه آلزایمرم عود نکنه! باهاش ک آشنایی داری؟ :-" :))
- ۹۳/۰۴/۰۹