[ جدید چه خبر؟ ]
اولیش:
دو تا کتاب جدید گرفته بود. گفت: «کتابامو دیدی؟» بعد گذاشتشون جلوم. زل زدم بهشون. ″مبانی زیستشناسی سلولی″!
جلد یک رو برداشتم و شروع کردم به ورق زدن. جذاب بود. خیلی. هر تیکهش رو که نگاه میکردم، انگار یه ستارهی جدید تو چشمهام روشن میشد. بعضی تصویراش اصلا برام آشنا نبودن و فکر کردم باید بعدا بگیرم بخونم اینا رو و یاد بگیرمشون. بعضی تصویراش کاملا آشنا بودن. کاملا میدونستم راجع به چیان. و ذوق میکردم که اطلاعات دارم راجع بهشون.
یکم بعدتر از این که جلد دو رو که برداشتم، مامان صدامون زد و گفت: «بیاید چای.» پاشد رفت و تو راه گفت: کتابامو نیاریا تو هال! :))
نشسته بودم تو اتاقش و همچنان زل زده بودم به دنیایی که جلوی روم باز شده بود. آخرش گفت: پاشو بیا بابا اون کتابم بیار اصلا. :))
***
دومیش:
کنکور ۹۵ رو امروز صبح دادم. نشسته بودم داشتم ریاضیش رو تحلیل میکردم. دو تا سوال پشت سر هم رو نفهمیدم. اعصابم خرد شد، رفتم سراغ زیست.
چند دقیقه بعد به خودم اومدم دیدم نشستم پشت میز و جلوم یه آزمون هست و سه تا کتاب و دو تا جزوه که هر چند ثانیه یک بار یکیشون رو برمیداشتم و دنبال یه جملهی خاص میگشتم.
یهو متوجه شدم دارم کیف میکنم از این که اون حجم از زیستشناسی جلومه و میگردم لابهلاشون دنبال اطلاعات. -حالا هر چقدرم بگیم کتابای دبیرستان ناقصن و اشتباه دارن و بد بیان کردن و فلان-
خب، من همین امروز، دقیقا یه هفته قبل از کنکورم، متوجه شدم که همچنان زیست رو دوست دارم. و متوجه شدم که تمام امسال اشتباه میکردم که فکر میکردم اشتباه کردم اومدم تجربی. [ #جملهبندی :)) ]
فهمیدم زیست رو دوست دارم و هر چقدر هم امسال دبیرمون مسخره بوده یا من نمیخوندم و در نهایت زیستم رو بد میزدم، باز هم راه رو اشتباه نیومدم. قبول دارم که راه درستتری هم وجود داشت ولی این یکی هم اشتباه نیست.
پ.ن.: سهیلِ درونم میفرماید که: «اگه راست میگی فردای کنکورتم بیا بشین اینجا سخنرانی کن واسهمون! یه کاره نشسته داره تز میده! اگه آبیاری گیاهان دریایی شغالآباد قبول شی، باز هم زیست رو دوست خواهی داشت؟ 😒»