دوبارهـ شرو شدهـ ... همین اتفاقای عجیب دور و برمـ ... همین حسی ک معلومـ نیس از کجاس... قرار نبود امسال اینجوری باشهـ ... ی مدتش عالی بود، همونجوری ک پیش بینی میشد...
حالا! همین آخر سالی! دقیقن همون موقعی ک باید عالی باشمـ!
مغزم پرهـ از ی سری فکرای درهمـ برهمـ ک نمیدونمـ کودومـ ب کودومهـ! تفکیکشون همـ نمیتونمـ بکنمـ حتا، چ برسهـ ب رفعشون، چ برسهـ ب راهـ حل ساختن واسهـ نظم دادن بهشون
همش ذهنمـ درگیر احساسات عجیب غریبیهـ ک باعث میشهـ همش همین مدل :| رو داشته باشمـ
الان دقیقن همون وقتیهـ ک کاملن ب متن "About" عمـ معتقد عمـ
« احساساتی ک تعریفی براشون صورت نگرفتهـ »
مغزمـ پرهـ ولی اصلن نمیتونمـ بنویسمـ افکاری ک دارن رژهـ میرن تو سرمـ
× با همین خوددرگیری ها باز همـ همهـ چی میتونه خوب باشهـ ... تنها مشکل ی حسیهـ ک هیشکی ب جز خودش نمیتونهـ از بین ببرتش... خودِ # خوب ـِش... تازگیا دارم ی ذره بیشتر سعی میکنمـ تو # قلبم نگهـش دارم [با اینکهـ # همیشهـ _ هست و من یادش نمیوفتم]
+ ڪولـِہ بارَҐ بَر בوش... سَفَرے بایـَב رَفت... سَفَرے بـے هَمراهـ
گـُҐ شُـבَטּ تا تـَـہِ تَنهایـے مَحض...
یارِ تَنهایـے مَـטּ با مَـטּ گُفت : هَر ڪُجا لَزریـבے ... اَز سَفَر تَرسیـבے ...
تو بِگو اَز تَــہِ בِل « مَـטּ خـُـــــ❤ــــــבآ را בارَҐ »
