[ غروب ]
هی پسر، بیا فکر نکنیم.
بیا فکر نکنیم که حتی یه فصل کامل از سال رو هم ندیدی. بیا فکر نکنیم که من چقد منتظر تابستون بودم تا بیام ببینمت، نه تنها من، که حتی فک نکنیم خاله ت چقد مشتاق دیدنت بود.
بیا فکر نکنیم که مامانت الان تو چه حالیه. بیا فکر نکنیم که ممکن بود وقتی بزرگ شدی جوونمردی بشی برا خودت.
بیا به چیزای خوب فکر کنیم امیرمحمد. بیا فکر کنیم خدا چقد دوست داشته که به این زودی برت گردوند پیش خودش. بیا فکرکنیم به این که پاک برگشتی پیشش. بیا فکر کنیم به این که چقد همه ناراحت شدن از رفتنت، ناراحت بودنشون خوب نیست، دلیل ناراحتیشون خوبه. تو معصوم بودی، پاک بودی، هنوز با دنیای پر از گناه و آلودگی و بیرحمی ها آشنا نشده بودی... و پاک موندی و برگشتی همونجایی که بودی.
هی پسر... بیا ناراحت نباشیم. تو که مامانتو میبینی. به اونی که از همه بیشتر دوستت داره بگو مراقب مامان بابات و خواهرت باشه. بهش بگو هواشونو داشته باشه. تو که جات خوبه. : )
- ۹۴/۰۲/۲۶