[ احساسات منقرض شده ]
نگاه که میکنی، پره از یادگاری؛ رو دیوارا، نیمکتا، حاشیه تخته ها...
نگاه که میکنی، پره از آدم؛ همون آدما، چند نفر کمتر، چند نفر بیشتر...
نگاه که میکنی، پره از سرُ صدا؛ خنده و گریه، فریاد ُ زمزمه...
ولی انگار یه چیزی کمه؛ یه چیزی مثل محبت؟ دوستی؟ خوشبختی؟... نه! فکر نکنم.
نگاه که میکنی، دوستی هست، محبت هست، خوشبختی هست.
چی کمه؟
شاید سادگی. شاید بی ریایی.
نگاه که میکنی، یه احساس ِ سنگینی پیدا میکنی؛ یه چیز ِ اضافه، یه چیزی مثل رقابت، مثل حسادت، مثل طمع.
شاید نگاه کردنت ـَم فرق کرده، شاید باید لنز دوربینتو عوض کنی! لنزـای اونجا بهتر بودن! با لنزـای اونجا همه چی شفاف تر بود، زیبا تر بود، آبی تر بود... !
شاید نسل لنزـای خوب منقرض شده!
اینجا، نگاه که میکنی، نمیفهمی چی درسته و چی غلط.
اینجا، انگار همه چیز مشکوکه.
شاید نسل ِ اطمینان منقرض شده!
نگاه که میکنی، احساسات ِ بد از گوشه و کنار حمله میکنن ُ انگار قصد دارن خفه ـَت کنن. بغض تو گلوت گیر میکنه ُ قصد ترکیدن ـَم نداره.
اینجا، انگار یه چیزی کم شده، گم شده، منقرض شده.
آره؛ اینجا انگار بعضی احساسات منقرض شدن.
#اینجا_همه_ی_آدم_ها_اینجوری_اند
___________________________________________________
+ نورسیده جان! قدمت مبارک : ) >>>>
- ۹۳/۰۹/۲۴