[ بیخیال ]
هِی من میخام تو ی سری چیزا دخالت نکنم، هِی نمیشه...
خو آخه عزیز عه من... این چکاریه میکنی؟
حالا مخاطبم ی نفر نیستا! هرکی خودش حس کرد میتونه مخاطبم باشه بفهمه لدفن منظورمو...!!!
من نمیفهمم تو چطوری از دست خودت دیوونه نمیشی...؟ والا من جای تو بودم دیوونه شده بودم.... بیخیال دیگه، چرا فک میکنی ی شکاف تو آسمونه، غم عالم از اون تو ریخته رو سرت؟... چرا چیزای کوچیکو بزرگشون میکنی؟... چرا خودت ی کاری میکنی سوءتفاهمای کوچیک باعث شن بین تو و یکی از بهترین دوستات فاصله بیفته؟...
باور کن اگه باهاش حرف بزنی خیلی از این حسا از بین میره :|
بابا من ک ی چیزی رو رو هوا نمیگم، خودم تجربه کردم ک میگم! تو ک سال اول و دوم یا کلن منو نمیشناختی، یا خیلی دورادور بود... تو ک نمیدونی من بر حسب چ چیزایی اِنقده باهات حرف میزنم...
بابا من از نصیحت کردن بدم میاد، ولی خودت داری باعث میشی نصیحتت کنم، اسمشو نذار نصیحت... خوشم نمیاد ازش...!
فقد فک کن ی ذره... واقعیت همیشه اونی نیس ک ب نظر میاد... ی سری چیزا هس از دید تو ی جوره، از دید اون ی جور کاملن متفاوت... "مث اون داستانه ک اون روز خودت تعریف کرد" (این جمله خطاب ب ی نفر بود!)... مث اون انشای من با موضوع "خودآزاری هایم" ! ... هر کی ی دید داره... ی ذره سعی کن از دید مثبت نگاه کنی... ی ذره سعی کن فک کنی اون هم وضعیت تو رو داره و فک میکنه تو مقصری...!
هوم؟
+ ب هر حال من وظیفه ی خودم میدونستم پیرو ی سری اتفاقات و صحبت های دوستان خوبم ی سری چیزا رو متذکر بشم :)) [ داوود ززززز ]
++ عآغا من اعصاب ندارم! جان من نیا باز چرت و پرت بگو لطفن :) [ اینم مربوط ب ی نفر بود! نفر قبلی نه ها! ی نفر دیگه! کسی ب خودش نگیره..! ]
- ۹۳/۰۳/۱۳