خط‌خطی‌های یک ذهن آبی

دیواری برای سنجاق کردن یادداشت‌ها

خط‌خطی‌های یک ذهن آبی

دیواری برای سنجاق کردن یادداشت‌ها

خط‌خطی‌های یک ذهن آبی

که نوشتن قطعا یکی از بزرگ‌ترین نعمت‌های خداست برای انسان.
که حتا اگه خوب نمی‌نویسیم هم، بنویسیم.
که ثبت بشه.
که بدونیم چقدر تغییر می‌کنه اوضاع.

کاغذهای ورق‌خورده

اون موقه ها :)

شنبه, ۵ بهمن ۱۳۹۲، ۰۲:۰۸ ب.ظ

یه نظر جدید خورده بود مطلبم؛بازش کردم دیدم کیمیا نوشته :" تو از سال89(ینی وقتی 11 سالت بوده)وب داشتی؟؟؟؟! " (البته من اون موقه 10 سالم بود!)

یاد اون موقه افتادم ک خواهرم بهم گف وب بسازم،یاد اون موقه ای ک کلی ذوق مرگ شده بودم ک منم ی وبلاگ دارم ک توش بنویسم،همون موقه ای اسم و آدرس وبلاگو همینجوری فی البداهه زدیم ک البته هنوزم اسمشو دوس دارم! یادمه خواهرم گف :" آخ جون رابطه ی من و عطیه از این بهتر میشه"

منم کلی ذوق کردم ک میتونم برم وبلاگ خواهرم(یادمه قبل از اینکه وبلاگ بسازم نمیذاش اصلن برم وبش)

اولین مطلبم یه متن 5 خطه بود! ک یه خطش فقط توش نوشته بودم "سلام" ، فونتشم نسبتا بزرگ بود؛همون متن 5 خطه رو هم خودم ننوشته بودم،الهه (خواهرم) برام نوشت!

بعدم الهه برای اینکه من ضایه نشم رفته بود تو کل دوستای اینترنتیش گفته بود بیان وب منم سر بزنن و اینا :)

همون 5 خط 20 تا نظر خورده بود! که البته همش ب خاطر همین تبلیغات الهه بود،وگرنه تو مدرسه ی دبستانمون کسی نمیرفت وبگردی کنه ک!

رفتم متنه رو نگاه کردم،و یه سری متنای بعدشو،واقعا الان میفهمم چــــــــــقـــــــدر نوشته هام عوض شده! حتی حاضرم با شجاعت اعلام کنم خیلی خیلی لوس و بی مزه مینوشتم!دیگه 10 سالم بود انتظار زیادی نباید داشته باشه آدم!(نه ک الان هم خیلی خوب مینویسم هم سنم خیلی زیاد شده!!!!)

نمیدونم چی بنویسم،کلی خاطره برام زنده شد از اون موقه ها...رفتم مطالب چندماه اولمو کامل خوندم،نظراتشون رو هم... ی سری وبلاگو پیدا کردم بین نظرات ک هرروز اون موقه بهشون سرمیزدم، مثلن وبلاگ "یکی هست..." یا وب نازنین ک اون موقه اسمش "هیــــــــــس !..." بود،الان اسمش"یا چی؟" شده؛ الان محسن(نویسنده "یکی هست") خیلی وخته وبشو دیگه تعطیل کرده،نازنین هم همین الان فهمیدم ک عید وبشو تعطیل کرده.... و چه حس خوبیه اینکه بعد این مدت ها هنوزم وب من بین لینک ـهاش وجود داره :)

هنوزم ک هنوزه خیلی وب محسنو دوس دارم،ی مدت کلی حرص خوردم ک چرا لینکش رو پاک کردم ، خیلی بزرگ بودا این محسن، هروقت برام نظر میذاشت یا جواب نظرامو میداد حس میکردم لحنش خیلی مهربونه، همش حس میکردم این داداشِ بزرگ منه،خیلی ـم دوسش داشتم! :)   هنوزم خیلی دوسش دارم! ولی خب خیلی وقته تو وبش نظر واینا ندادم دیگه

مسلمن کسایی ک تازگیا میان وب من متوجه این چیزایی ک میگم نمیشن...ولی خب،میخوام اینا رو بنویسم تا چندسال دیگه بیام بخونمشون،اگه شد!

الان دقیقا حس جوگیری دارم! ی چیزی تو مایه های حس یانگوم ک بعد مدت ها برگشته بود قصرنیشخند  واقعا خیلی جوگیر شدم!

ی شخص دیگه ای بود به اسم ساحل...اونم از سال 90 ب بعد ننوشته تو وبش...

فک کنم از اون آدمای اون موقه فقط من و الهه تا الان تو همون وبلاگا بنویسیم!

ب هر حال، میخواستم ی چیزی نوشته باشم و تنها چیزی ک به ذهنم رسید همینا بود!

ب قول  " آرسوی" (اینم یکی از اشخاصیه ک خیلی میرفتم وبش): بدرود

 

× اینو تو یکی از مطالبم خوندم خندم گرفت؛ فعلاش هم حتی با هم هماهنگ نیستن! «هوا کم کم تاریک میشد و من به دنبال پروانه ای سفید وزیبا می روم»

جالبی این مطلب این بود ک همه اومده بودن گفته بودن:چ قشنگه...خیلی خوب مینویسی ...و اینا!!!خنده

 

×× ی چیز دیگه هم توجهمو خیلی جلب کرد، خاله زهرا تو همه ی اون پستایی ک انشای یه ذره قشنگی بودن اومده نوشته: خیلی خوب مینویسی...الحق که خواهرزاده ی خودمی...به خودم رفتی....و اینا....قهقهه

 

××× اینم بگم،دیگه میرم! سر قبول شدنم تو تیزهوشان کلی ذوق کرده بودم!تو یکی از مطلبام با فونت درشت نوشته بودم:«مرحله ی اول تیزهوشان قبول شدم،مرحله ی دوم 23 امه،امیدوارم قبول شم»

تو یکی دیگه نوشته بودم:«تیزهوش شدم!اوایل تیر ثبت نام کردیم امروزم بابام رفت پولشو داد!»

×××× من هی میخام برم هی ی چیز دیگه میبینم خندم میگیره! ی پسره اومده بود کامنت گذاشته بود«وبلاگت خیلی خوشجیله!!!»...ما با این سنمان و با وجود مرتیکه جلف بودنمان اینگونه صحبت نمیکنیم!!!!قهقهه

××××× دیگه این بار واقعا بدرود!

  • ۹۲/۱۱/۰۵
  • ع. ا.

نظرات  (۸)

می دونی عطیه ؟ ! خیلی وختا خیلی چیزا آدمو یاد خیلی خاطره ها میندازن ، امیدوارم همیشه هر وخ این اتفاق برات میفته بیشتر خوشحالت کنه تا دلتنگ . . . ! :) × خیلی قشنگه که ! :> ×× :)) ××× :) ×××× =)) ××××× بیا وبم ، آپ کردم ! :-"
پاسخ:
رفتم تو وب محسن نظر گذاشتم!فک کنم 32 سالش باشه الان!دیگه نمیدونم اون منو یادش هس یانه!شایدم اصلن نظرات وبشو دیگه چک نمیکنه!...واقعا منم امیدوارم،ولی بعضی از دلتنگیا از اوناییه ک همزمان هم اشک ب چشمات میاره و هم لبخند ب لبت...من اونا رو دوست دارم:) × بروبابا!فعلاشو نیگا ×× خاله ـم  :XxX    :)* ×××:دی ×××× ×××××باوشه!
عــجــب نوشته هایی ! چه خاطراتی داری تو بچه ! : )
پاسخ:
:دیــــــــ ! گاهی اوقات میشه یکی هِی بهت گیر میده میگه بیا وبم، و تو هم مجبور میشی بری وبش،وبدترین چیزی ک وجود داره اینه ک وقتی پست طرف رو میخونی میبینی هیچ نظری نداری! فک کنم وقتی میای وب من تو ی همچین وضعیتی قرار میگیری!
من یه دور تو تابستون نشستم اپای قدیمیتو دیدم!نمیدونم دقیقا چرا ولی حتی کامنتارم میخوندم!:دی اخی!چ بچه بودی!
پاسخ:
وای تو چ بیکار بودی:دی! منم وبای زیادی میرفتم ولی دیگه حال نداشتم نظراتشم بخونم! واقعا خیلی نسبت ب الان بچه تر بودم!
سلام وب خیلی قشنگی داری راستی منم فرزانگان یکی ام به من هم سر بزن
پاسخ:
مرسی:) مهرسا؟من چه طور تاحالا اسمتو نشنیدم؟؟؟سومی؟
واقعا که خیلی نمک نشناسی به جای اینکه بگی تشویقم کردن که به اینجا رسیدم تازه مسخره هم می کنی؟ باشه دیگه من باشم به  وب تو سر بزنم اصلا منو باش که اینقدر به پای تو نشستم هی اومدم وبت سر زدم که مطالبت خوبه و فلان و بهمان اصلا دیگه نمیام شکست از این بدتر اصلا من رفتم اسرار نکن که دیگه نمیام نه دیگه نه... دیگه میرم مازیار فلاحی گوش بدم. . . . .
پاسخ:
اِوا خاله!....مسخره؟؟؟من کی مسخره کردم؟!!! ایـــــــش :| مشکل جمله ای داری! باید مینوشتی"دیگه من باشم به وب تو سر نزنم" آآآآآآآآه...ای خاله،میدانم تو به پای من نشستی تا موفق شوم،نــــــــــــــه مرا تنها مگذار خب خوبه دیگه،نیست؟؟؟ نـــــــــــه...این قرارمون نبود... زندگی بیرحمه،باید تحمل کرد چقد بگم نـــــــــــــــــــرو؟؟؟ "اصرار" رو این طوری مینویسن!خانم مهندس!!!! .... آخ مازیار فلاحی خیلی قشنگه!یه جوری آهنگ میخونه که آدم از این که شکست عشقی نخورده خجالت میکشه . . . .
حالا حتما باید خودتو نشون بدی بگی ما غلط املایی داریم تو اون شرایط روحی چه فرقی می کنه من "اصرار"رو چه طور بنویسم هااااا؟؟!! اصلا مهندسی و چه به این حرفا. چه ربطی داشت حالا؟؟ الان خودت این جمله ی اخر رو تا اسم مازیار فلاحی میاد میگی تا الانشم ده بار ازت شنیدم  به روی مبارکتم نمیارم که تکراریه. نه واقعا چیزی میگم هههههههه
پاسخ:
فرق میکنه فرق میکنه! واقعا ربط نداره؟؟این همه درس خوندی مهندس شدی بعد زشت نیس این مدل بنویسی؟؟؟نچ نچ نچ   + ومن همچنان اصلا مهم نیس چند بار گفتم که!مهمه؟ کمیت مهم نیس،کیفیت مهمه ههههههه؟؟؟؟
نه باو دیوونه !تو که اصراری نداشتی من بیام !همینجوری داشتم رد می شدم ، گفتم ابراز وجود کرده باشم !: دی
پاسخ:
:دی به هر حال مرسی از اومدنت و بیشتر مرسی از ابرازوجود کردنت!
سلام خیلی وخت بود اینجا نمیو مدم خوشگلش کردی قشنگ مینویسی سر قبول شدن توی امتحان اینقد خوشحالی نداره که الان  من که تازه کارناممو گرفتم و تزدید نشدم این جای خوشحالی داره :دیــــــــ
پاسخ:
مرسی!مرسی!سپاس! بعله اون ک صددرصد!مبارک باشه ک تجدید نشدی!واقعا زحمت کشیدی! آخ راستی تو دبیرستانی!!!یادم نبود

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی