چند کلمه حرف دل...
یه وقتایی، یه جاهایی، یه کسایی، یه کارایی میکنن و یه حرفایی بهت میزنن که تا ته دلت میسوزه...تا جایی که دیگه نمیکشی.... که دیگه کــمــ میاری...دیگه از اون به بعده که میشی یه عروسک...یه عروسکی که مجبوره بخنده، که مجبوره واسه اینکه کسی نفهمه کم آورده، از همه شادتر باشه....
گاهی خودتو واسه یه کسی کوچک میکنی که حتی ارزش یه نگاهتم نداره...نه فقط نگاه تو،کلا ارزش نداره کسی بهش توجه کنه...اون وخ تو، همون تویی که یه عالمه ارزش داری واس خودت، غرورتو میذاری زیر پاهاتو لهش میکنی، میذاری زیر پاهاشو لهش میکنه....که چی؟ بلکه یه نگاه هم به تو بندازه...
یه روزا خودت یه کارایی میکنی که دیگه نمیشه عوضشون کرد...حالا هر چقدرم پشیمون باشی، باز هم اون اشتباهت تو ذهن دیگران حک شده....چه برسه به اینکه اون اشتباه، کوچیک کردن خودت باشه....
یه جاهایی میرسی بعضی وقتا، که دیگه نمیتونی تشخیص بدی چی درسته چی غلط؟!! از بس که دورویی دیدی، ازبس که تا رسیدی به یه راه خوب و فکر کردی یه نفر فابل اعتماد پیدا کردی،یهو فهمیدی اون آدم تمام این مدت داشته جلوی دیگران تحقیرت میکرده....
وقتی همیشه کم سروصدا، کسی نمیبیندت... کسی بهت اهمیت نمیده....به اینکه تو هم ممکنه وجود داشته باشی....وقتی هم که سعی داری شاد باشی و دیگران رو هم شاد کنی، همه میگن: " خوش به حالش، هیچ غمی نداره که همیشه میخنده! "
دیگه میمونی که چیکار کنی....اون کسایی که ادعای دوستی میکنن انتظار دارن وقتی ناراحتن تو دلداریشون بدی...اونوخ خودشون، تا وقتی که زار نزنی نمیفهمن درد داری.... که تو هم یه جا کم میاری....
کــــــمـــــــ آوردم....
اعتراف میکنم که کــــــــــــــمـــــــــــــــ آوردم....
پی نوشت: خب چطور بود؟؟؟نظرت؟؟؟
- ۹۲/۰۸/۱۳