خط‌خطی‌های یک ذهن آبی

دیواری برای سنجاق کردن یادداشت‌ها

خط‌خطی‌های یک ذهن آبی

دیواری برای سنجاق کردن یادداشت‌ها

خط‌خطی‌های یک ذهن آبی

که نوشتن قطعا یکی از بزرگ‌ترین نعمت‌های خداست برای انسان.
که حتا اگه خوب نمی‌نویسیم هم، بنویسیم.
که ثبت بشه.
که بدونیم چقدر تغییر می‌کنه اوضاع.

کاغذهای ورق‌خورده

یک سال گذشت

دوشنبه, ۲۰ شهریور ۱۳۹۱، ۰۱:۴۶ ب.ظ

سلام

بعد از یه سال بر گشتم

یه سال که توش خیلی اتفاقا افتاد

ازت معذرت میخوام که ولت کردم یه سال گذشته بود و تو داری دیگه کم کم  از بین میری

ولی دیگه نمیخوام ولت کنم

میخوام از این به بعد بیام و مطلب بذارم

امیدوارم دیگه ولت نکنم 

شاید بعدا بتونم یه نویسنده ی خوب واسه وبلاگا بشم

 

 

پ.ن: ازت معذرت میخوام که این قدر با تاخیر میگم:

با تاخیر 14 روزه "تولدت مبارک"

  • ع. ا.

غول چراغ جادو

شنبه, ۵ شهریور ۱۳۹۰، ۰۹:۲۱ ب.ظ

       سلام!

از کژدم به خاطر دعوتش ممنونم.

       کتاب غول چراغ جادورو بستم یه فکری به ذهنم رسیددلم گرفته بود و دوست داشتم خیال بافی کنم اما نمی دونستم درباره ی چی ، که حالا فهمیدم رفتم پیش مامانم:«مامان میشه قوری روبردارم؟»

- میخوای چیکار؟

- میخوام بازی کنم

- وا!! مگه اسباب بازیشونداری؟

- چرا ولی به دردم نمی خوره

- نه بر ندارمن از این قوریه خیلی خوشم میاد.یه وقت از دستت میفته میشکنه

با ناراحتی برمیگردم تو اتاق به نظرم بهتره تو انبارو بگردم زود چادرمو سرم میکنم و کلید انبارو برمیدارم.

- داری کجا میری؟

- انباری.

      تو انبار 10 دیقه ی کامل دنبال یه قوری گشتم وقتی کاملا مطمئن شدم چیزی که به درد من بخوره پیدا نمیشه درو باز کردم که از انباری بیام بیرون یهو یه خرده اونور تر یه چیز طلائی برق زد. اول خواستم درو ببندم و برم بیرون اما بعدش  فضولیم گل کردو  برداشتمش. وای! این دقیقا همون چیزیه که من می خوام عین خود چراغ جادوئه! یه کم با دستمالی که داشتم پاکش کردم که یه صدایی گفت:« باید با آستینت پاک کنی تا من بیام بیرون.» با تعجب چراغو پاک کردم. یه دود نارنجی ازش بیرون زد. بعدم یه غول ظاهرشد. پرسیدم:«تو کی هستی؟»

- خب معلومه غول چراغ جادوام دیگه.

- پس چرا از چراغ دود نارنجی زد بیرون؟

- هوم!!! احتمالاچون یه 2000 سالیه که کسی چراغ رو پاک نکرده اینجوری شده.

- 2000 سال؟

- آره. من تو سرزمین خودم 30 سال از عمرم گذشته بود که یه جادوگر اومد و کاری کرد که من برم تو چراغ. خب منم الآن 3568 ساله که مجبورم تو این چراغ زندگی کنم. حالا آرزو هاتو بکن که حداقل یه تنوعی بشه

- اوه آرزو!! هوم.........الآن نمی دونم کدوم رو انتخاب کنم .

     همون طورکه به بدنش کش و قوس می داد و خمیازه می کشید گفت:« مشکلی نیست. من می رم یه چرتی بزنم تا تو فکراتو بکنی .

- نه وایستا! فهمیدم چه آرزویی بکنم : " اول این که تا وقت مردم بدنم سالم باشه."

- باشه بعدی

- " دوم اینکه هوای تهران یه خرده خنک بشه "      

- سخته ولی شدنیه . بعدی  

      خواستم بزرگ ترین آرزومو بکنم که یه فکری زد به کلّم :

- آرزوی سوم اینه که تو بتونی به سرزمین خودت برگردی.

- من..... من.... نمی دونم ازت تشکر کنم .

و خیلی زود غیبش زد. منم از انبار اومدم بیرون و توراه پلّه به این نتیجه رسیدم که هر کی جای من بود همین کارو می کرد و این که اون به سرزمینش نیاز داشت اما من فقط دوست داشتم که به آرزوم برسم پس برای چی باید ناراحت باشم؟

مثل اینکه کسی نمونده که من دعوتش کنم.

پ.ن. :وبلاگ جونم تولد 1 سالگیت مبارک!!!!!!!!

  • ع. ا.

روزه

يكشنبه, ۱۶ مرداد ۱۳۹۰، ۰۹:۵۲ ق.ظ

         سلام

یه داستان قشنگ خوندم  این جا می نویسمش

    روزه:

«خیلی سخته! 15ـ14 ساعت آدم نه آب بخوره نه غذا؟ توی این گرما؟ هر جور فکر می کنم می بینم نمی شه نمی تونم!»

ـ راست می گی خانوم جواهری جون منم که زخم معده دارم. دکترم هیچی سرش نمیشه می گفت می تونی روزه بگیری. بهش گفتم من که نمی تونم، شما رونمی دونم! نذاشتم هیچ کدوم از بچه هام هم روزه بگیرن.گناه دارن بیچاره ها با این گرما!»

    همین موقع که دو همسایه ی طبقه ی بالا مشغول حر ف زدن بودن ، با صدای اذان، مائده دخترک نه ساله ی همسایه ی طبقه ی پایین، یه دونه خرما تو دستش گرفته بود و دلش نمیومد روزه ی طولانیش رو باز کنه.

 

 پ.ن.:وقتی ماه رمضان شروع میشه با خودم فکر می کنم چه قدر سخته که تو این گرما سی روز پشت سر هم روزه بگیرم ولی وقتی یه روز میگذره می بینم بدون اینکه حس کنم روزا میگذرن ویه دفعه چشامو باز میکنم می بینم تو تلویزیون اعلام میکنن که دیروز روز آخر ماه رمضون بوده!

پ.ن.2: تیزهوش شدم! اوایل تیر ثبت نام کردیم پنج شنبه بابام رفت پولشم داد. تموم شد رفت!!!نیشخند

 

  • ع. ا.

انشا 2

جمعه, ۶ خرداد ۱۳۹۰، ۱۱:۰۹ ق.ظ

     سلام!

امروز دیدم بیکارم گفتم بیام یه چیزی بنویسم و برم .

این یکی از انشاهای امسالمه.

  موضوع : "ستارگان ، فضا، سفینه ای که بچه ها درون آن سوارند."

    وای! چه ستارگان زیبایی!من، فاطمه، کوثر و ملیکا با هم در بین آن ها پیش می رویم.من:«فاطمه آن جارا چه زیباست!کوثرآن سیاره ی زحل نبود؟»

    قضیه این بود که ما چهار نفر برای تحقیق علمی پس از ساعت تعطیلی مدرسه آن جا ماندیم تا آزمایشی انجام دهیم.اما یکی از وسایلمان را نیاورده بودیم. یکی از ناظمان گفت:«حتما تو انبار این وسیله رو داریم برید و از اون جا بردارید.»ما هم با اشتیاق رفتیم و دنبال آن وسیله گشتیم.ناگهان ملیکا از آن سوی انبار داد زد:«بچه ها بیاید.»ما دوان دوان به طرفش رفتیم و توده ای سیاه رنگ دیدیم. وقتی گرد و غبارش را پاک کردیم، دیدم چیزی به شکل سفینه ی فضایی آنجاست. کوثر گفت :«حتما سال های اول تاسیس مدرسه بچه ها این ماکتو درست کردن.»

من و فاطمه با اشتیاق داخل آن رفتیم و ناگهان صدای پرپر موتورش درآمد. زود فاطمه گفت:«بچه ها این واقعا یه سفینه ی فضاییهتعجب

     حالا می فهمم وقتی بچه های سال های قبل می گفتند در انبار روح وجود دارد و صداهایی می آید،از آن سفینه ی فضایی و صدای موتورش بوده است! "

  

       توضیح: تو مدرسه ی ما یه چاهی هست که وقتی من کلاس اول بودم بچه های کلاس پنجم می گفتند :« یه روز یه دزده از اون چاهه در میادو یکی از دانش آموزان رو می کشه و جنازشو می اندازه تو انبار مدرسه و صدای جیغ روح اون دختره هر سال از انباری میاد!»

  • ع. ا.

معلم

شنبه, ۳ ارديبهشت ۱۳۹۰، ۰۳:۵۳ ب.ظ

       سلام!

دیدم 9 روز دیگه روز معلمه ممکنه وقت نکنم چیزی بنویسم برای همین گفتم یه چیزی درباره ی معلم بنویسم.

     اینو رویه تابلوی بزرگ تو کتابخونمون زدن. من که ازش خیلی خوشم اومد:

 

« معلمی شغل نیست،

ذوق است،

هنر است،

عشق و ایثار و فداکاریست.

صبر ایوب میخواهد و شور موسی و رحمت محمد ( ص ) »

 

 

   پ.ن.1:مرحله ی اول آزمون تیزهوشان قبول شدم . مرحله ی

بعدی بیست وسومه خدا کنه قبول شم!

پ.ن. 2:این کارتون آن شرلی (همون آنه یا آنی) هم به اندازه ی کتابش قشنگه! دارم کم کم به این نتیجه می رسم که یه کتاب دیگه هم به قشنگی هری پاتر هست !

  • ع. ا.

انشا 1

چهارشنبه, ۲۵ اسفند ۱۳۸۹، ۰۴:۲۷ ب.ظ

سلااااااااااااااااااام!

   فووووت  فوووووت فوووووت! وای  این چندوقته همه خونه تکونی کردن اونوقت اینجا اینقدر تار عنکبوت بسته!

اومدم تار عنکبوتا رو پاک کنم و برم!

   هفته ی پیش معلممون( خانم امامیان) گفت انشای آخر درس کتابتون رو بنویسید. موضوع انشا این بود:"گفت و گو"

خانم امامیان گفت :«چون الان نزدیک عیده سعی کنید تو انشاتون درباره ی بهار هم چیزی بنویسید.» 

    پرسیدم :« میشه این انشا به طور مصاحبه انجام بشه؟»   

- آره چرا نشه

     اینم انشای منه:

  " در پایان اسفند ماه صدای قدم های بهار را می شنویم و من می خواهم با قدم های بهار مصاحبه کنم. اولین قدم خورشید است؛انگار که بهار کفشی زرد و سوزان پوشیده باشد و در آسمان یک قدم جلو رفته باشد. گفتم:«سلام خورشید خانم ! شما در بهار چه می کنید که این قدر در این فصل چشم نواز می شوید؟»

  خورشید جواب می دهد:« من هیچ گاه با اراده ی خودم هیچ کاری نمی کنم. این خداوند است که نظم را بین حرکت زمین وتابش من قرار داده است.»

   از خورشید تشکر می کنم وبه سراغ شکوفه ها می روم . چه جالب!معلوم است بهار گیره های خود را بین بوته ها و شاخه های درختان جا گذاشته است . از کوچک ترین شکوفه می پرسم:« چگونه این زیبایی را به دست آورده ای؟»

   شکوفه پاسخ می دهد:« همانطور که می دانی خداوند زیباست و زیبایی را دوست دارد و ذره ی بسیا بسیار کوچکی از زیبایی خود را به من هدیه کرده است به همین دلیل من زیبا شده ام.»

   با شکوفه خداحافظی می کنم. به سمت چمن های تازه و سبز رنگ می آیم. مثل این است که دامن سبز رنگ مخمل بهار  روی زمین جا مانده باشد. به چمن می گویم:« تو چگونه این قدر بوی  جالبی داری که اگر هرکسی دقت کند، دوست دارد روی تو دراز بکشد وهمیشه کنار تو باشد. مگر تو نیرویی داری که دیگران رابه طرف خود بکشی؟»

    چمن با آن بوی خوش و صدای دلنوازش پاسخ می دهد:«خداوند ذره ی بسیار کمی از دلنوازی و دلربایی خود را به من عطا کرده و اگر کسی دقت کند، متوجه من می شود اما اگر کسی دقت هم نکند متوجه وجود خدا می شود.»

    

    من از این مصاحبه یاد گرفتم همه ی چیز هایی که خدا خلق کرده، زیبا، دلربا، خوشبو، چشم نواز، منظم و... هستند پس  هیچ وقت  نباید بگویم وای باز بهار شد یا وای باز پاییز شد. "

 

 

 

فقط یه چیز دیگه باید بگم اونم اینه که:

 

«عیدتون مبارک!»

  • ع. ا.

اینک ادامه ی داستان!

سه شنبه, ۱۲ بهمن ۱۳۸۹، ۰۴:۵۳ ب.ظ

سلام اینم ادامه ی داستان:

     شما: میدون آزادی هنوز هست؟

- هست ولی روش روکش کشیدن.

- روکش دیگه چیه؟

- نمای سنگش خراب شده بود سرامیک کردن.

- برج میلاد هنوز هست؟

- نه! کج شد افتاد!

- محکم بود ولی نتونست در مقابل ارباسA380 مقاومت کنه.

- چی هواپیما خورد بهش؟

- اوهوم!

- چه طور این اتفاق افتاد؟

- هواپیماش نقض فنی داشت، رفت خورد وسط رستوران گردان برج.

- اون که هواپیمای خوبی بود مگه میشه این جوری بشه؟

- هواپیماش چینی بود، فیلتر کاربراتورش خراب شده بود بنزین به موتوراش نرسید اون اتفاق افتاد.

- چند نفر کشته شدن؟

- کشته نداد.

- مگه میشه؟ توی رستوران گردان کسی نبود؟

- نه رستوران 4 سال پیش تعطیل شد...

- چی میگی؟!...مگه میشه آخه؟

- این اواخر یه پیمانکار جدید رستوران گردان رو گرفت. زد تو کار فلافل و هات داگ....

- الان وضعیت تورم چه جوریه؟

- خودت چی حدس میزنی؟

- حتما الان بستنی قیفی 14هزار تومنه

- نه دیگه خیلی اغراق کردی . 12 هزار تومنه.

- پراید چنده؟

- پرایدهای قدیمی یا پراید قشقایی؟

- این دیگه چیه؟

- بعداز پراید مینیاتوروماسوله پراید قشقایی رو با ایده ای از نیسان قشقایی ساختن.

- همین جدیده چنده؟

- 70 میلیون تومن.

- پس ماکسیما چنده؟

- اگه سالمش گیرت بیادحدود 2 یا2و نیم.....

- یعنی ماکسیما اسقاطی شده؟پس چرا هنوز پراید هست؟

- آزادراه تهران به شمال هم هنوز تکمیل نشده.

- چند تا خط مترو اضافه شده؟

- هیچی!شهردار که رفت همه جا رو منوریل کشیدن.مترو رو هم تغییر کاربری دادن.

- یعنی چی؟

- از تونل هاش برای انبار خودرو های اسقاطی استفاده کردن.

- اتوبوس های بی آر تی هنوز هست؟

- نه!منحلش کردن.به جاش درشکه آوردن.از همونایی که شرلوک هولمز سوار میشد.

- توی نقش جهان اصفهان دیده بودم از اونا...

- نقش جهان رو هم خراب کردن.

- کی خراب کرد؟

- یه نفر پیدا شد سند داشت گفت از نوادگان شاه عباسه. یونسکو هم نتونست حرفی بزنه.

- خلیج فارس چطور؟

- اونم الان فقط تو نقشه های خودمون فارسه.تو نقشه ی گوگلم نوشته خلیج صورتی.

- خلیج صورتی چیه؟

- بعضی ها به نشنال جئوگرافیک پول می دادن تا بنویسه خلیج عربی ایرانم فشار میاورد و مدرک رو می کرد آخرش گوگل لج کرد اسمش رو گذاست خلیج صورتی...

- ایران اعتراضی نکرد؟

- چرا!گوگلو فیلتر کردن.

- ممنونم باید کلی با خودم کلنجار برم تا همین چیزارو هضم کنم.

- یه چیز دیگهرو هم هضم کن لطفا!

- چیو؟

- این که همه ی این چیزارو خالی بستم...........

- یعنی چی؟

- بادوست من نامزد شدی بعد ولش کردی. اونم خودشو تو آینده دید اما خیلی زود خرابش کردی حالا نوبت ما بود تا تو رو اذیت کنیم. حقیقت اینه که یک ساعت پیش تصادف کردی علت بیهوشیتم خستگی ناشی از کار بوده. چیزیت نیست هزینه ی بیمارستان رو به صندوق بده و برو دنبال زندگیت!

- شما جنایت کارید! من الان میرم با رئیس بیمارستان صحبت می کنم

- این ماجرا ایده ی شخص رئیس بیمارستان بود.

- ازش شکایت می کنم!

-نمی تونی چون دوست صمیمی پدر نامزد جدیدته.نیشخند

 

 

حالا چرا می زنی؟ مگه من اینو نوشتم؟

 

پ.ن:12 بهمن برهمگی مبارک!فرشتههورا

 

  • ع. ا.

تمومه!

شنبه, ۹ بهمن ۱۳۸۹، ۰۴:۵۰ ب.ظ

      بالا خره امتحانامون(هم شفاهی هم کتبی) تموم شد!

به زودی بر میگردم (با ادامه ی داستان!)

  • ع. ا.

تولد

چهارشنبه, ۲۲ دی ۱۳۸۹، ۰۵:۵۴ ب.ظ

سلام!

      امروز روزیه که من 11 سالمو تموم میکنم 22 دی جالبه تولدم افتاده روز ولادت امام موسی کاظم (ع)

امروز رفتم مدرسه دیدم فاطمه (دوست صمیمیم) اصلا یادش نیست تولدمه اون وقت کسی که اصلا فکرشم نمی کردم یادش باشه تو همکلاسیام اولین نفری بود که بهم گفت "تولدت مبارک" اسمش هلیاست خیلی ازش خوشم میاد.

      یکی دیگه از همکلاسیامم میگفت ما صبونه نخوردیم که شیرنی بخوریم پس چرا نیاوردی؟

منم باید سه ساعت توضیح می دادم که دیشب دیر وقت یادم افتاد که باید شیرینی می خریدیم

      یهو فاطمه برگشت گفت : برا چی باید شیرنی میاوردی؟

من: ماشالله عقل کل به نظرت نمیاد که من دیروز یه چیزایی بهت گفتم؟

- آهان یادم افتاد تولدته

- ٰآفرین چه عجب متوجه شدی!

      یه ذره گذشت ملیکا گفت بیا هدیه های آسمانمونو رنگ کنیم.

من: باشه

- ااا من که مداد رنگی ندارم

- به من چه خودت گفتی

- لوناااااا تولدت مبارک! تو توی باغ وحشی قیافت مثل میمونه!

- آهان اینو میگی که من مداد رنگی بهت بدم؟ راستی تو خوشت میاد بهت بگن میمون؟

- نه تو ماداگاسکار این جوری می خوندن

- آهان

- لوناااااااااا! تولدت مبارک !تو توی باغ وحشی!قیافت................

- بسه دیگه باشه وردار

کوثر: لونااااااااااا‍! تولدت مب...............

- باشه توهم وردار ای خدا ! تولدت مبارک خوندنشونم شبیه آدم نیست.

پ . ن : اگه کسی عجیب ترین کما رو خونده ومنتظر ادامشه (که البته بعیده کسی منتطر باشه) باید بیش تر صبر کنه چون شنبه امتحانامون شروع میشه وقت ندارم آپ کنم

 

  • ع. ا.

بالاخره اومدم!

دوشنبه, ۱۳ دی ۱۳۸۹، ۰۶:۰۶ ب.ظ

    سلام

امروز دیدم دیگه تار عنکبوتای وبلاگم زیادی کهنه میشن به خاطر همین گفتم یه چیزی نوشته باشم که تارا کهنه تر نشن !

 

                                     « عجیب ترین کما»

     چشم هایتان را باز میکنید . متوجه می شوید در بیمارستان هستید. پاها و دست هایتان را بررسی می کنید. خوشحال می شوید که بدنتان را گچ نگرفته اند و سالم هستید ... دکمه ی زنگ کنار تختتان رافشار می دهید. چند ثانیه بعد پرستار وارد اتاق می شود و سلام می کند. به او میگویید گوشی موبایلتان را می خواهید. از این که به خاطر یک تصادف کوچک در بیمارستان بستری شده اید و از کار هایتان عقب مانده اید عصبانی هستید. پرستار موبایل را می آورد. دکمه ی آن را می زنید ، اما روشن نمی شود. مطمئن می شوید باتری اش شارژ ندارد. دکمه ی   زنگ را فشار می دهید. پرستار می آید.

- ببخشید من موبایلم شارژ نداره میشه لطفا یه شارژر براش بیارید؟

- متأسفم شارژر این مدل گوشی رو نداریم.

- یعنی بین همکاراتونکسی شارژر فیش کوچیک نوکیا نداره؟

- از 10 سال پیش دیگه تولید نمیشه . شرکت های سازنده ی موبایل برای فیش شارژر جدیدی به توافق رسیدن که در همه ی گوشی ها مشترکه.

- 10 سال چیه؟ من این گوشی رو هفته ی پیش خریدم.

- شما گشیتونو یه هفته پیش از تصادف خریدینقبل از این که به کما برید.

کما؟!تعجب

     باورتان نمی شود که در اسفند 1388 به کما رفته ایدو تیر ماه 1413 به هوش آمده اید. مطمئن هستید که نه می توانید به محل کارتان بازگردید ونه خانه ای برایتان باقی مانده است چون قسط ان را هر ماه می پرداختید وبعد از گذشت این همه سال حتما به وسیله ی بانک مصادره شده است. از پرستار خواهش می کنید تا زود تر مرخصتان کند.

- از نظر من شما شرایط لازم برای درک حقیقت رو ندارید.

- چی شده؟ چرا؟ من که سالمم.

- شما سالم هستید ولی بقیه نیستن.

- چه اتّفاقی افتاده؟

- چیزی نشده ولی بیرون از این جا هیچ کس منتظرتون نیست.

     چشم هایتان را می بندید. نمی توانید تصور کنید که همه را از دست داده اید. حتی خودتان هم پیر شده اید اما جرات نمی کنید خودتان را در آینه ببینید.

- خیلی پیرشدم؟

- مهم اینه که سالمی. مدتی طول میکشه تا دوره های فیزیوتراپی رو انجام بدی...

      از پرستار می خواهید تا به شما کمک کند که شناخت بهتری از جامعه ی جدید پیدا کنید.

- اون بیرون چه تغییراتی کرده؟

- منظورت چیه؟

- هنوز توخیابونا ترافیک هست؟

- نه دیگه. از وقتی طرح ترافیک جدید رو اجرا کردن،مردم ماشین بیرون نمیارن.

- طرح جدید چیه؟

- اگه راننده ای وارد محدوده ی ممنوعه بشه، خودش رو هم با ماشینش می برن پارکینگ وتا گلستان سعدی رو از حفظ نشه آزاد نمی شه.

 

     دستم درد گرفت ادامش باشه برا بعداٌ   

  • ع. ا.