[ نتهای گوشی و پیشنویسهای وبلاگ ]
سه شنبه, ۱ خرداد ۱۳۹۷، ۰۶:۴۷ ب.ظ
سوار شد. زل زده بودم به پنجرهی مترو. انتظار داشتم ببینمش که نگام میکنه. ندیدمش.
داشتم فکر میکردم که همیشه همه چی عوض میشه و قطعا باید حواسم میبود و الان دیگه همچین توجههایی نمیبینم.
سرمو برگردوندم و دیدم پشت اون یکی پنجره وایستاده و یه جفت چشم زل زده بهم.
خواستم بگم لبخند اون لحظهم واقعی بود.
پ.ن.: خوشحال باشیم که حالشون خوبه دوستامون.
+ تاریخ شمسیش یادم نیست. دوشنبهی قبل از نیمهی شعبان بود ولی.
++ ده اردیبهشت.
- ۹۷/۰۳/۰۱