خط‌خطی‌های یک ذهن آبی

دیواری برای سنجاق کردن یادداشت‌ها

خط‌خطی‌های یک ذهن آبی

دیواری برای سنجاق کردن یادداشت‌ها

خط‌خطی‌های یک ذهن آبی

که نوشتن قطعا یکی از بزرگ‌ترین نعمت‌های خداست برای انسان.
که حتا اگه خوب نمی‌نویسیم هم، بنویسیم.
که ثبت بشه.
که بدونیم چقدر تغییر می‌کنه اوضاع.

کاغذهای ورق‌خورده

انقدر درگیر یه سری چیزا شدیم که وقت نداریم واسه درست و حسابی شناختن هم‌دیگه. کلی اتفاقای خوب با هم رقم زدیم و کلی تجربه‌های جالب با هم کسب کردیم. ولی می‌تونم بگم وقتی دو ساعت باهات حرف زدم بیشتر از این دو سال دوستی شناختمت.

فکر کنم تو خوب بدونی من چیا تو فکرمه و فکر کنم من خوب بدونم که تو چیا تو فکرته. 

می‌تونی یه نویسنده‌ی خبره باشی، یه اتاق داشته باشی با یه میز چوبی کنار پنجره‌ی بزرگی که شب‌ها نور ماه مستقیما از اون‌جا روی کاغذات بتابه. 

می‌تونی یه مهندس باشی، یه آزمایشگاه داشته باشی با یه عالمه محاسبات پیچیده و آزمایشای عجیب برای کمک به تحقیقات کشور.

می‌تونی یه بازیگر تئاتر باشی که بتونه خیلی راحت نقش عروسک خیمه‌شب‌بازی داشته باشه و کسی شک نکنه که یه آدمه.

می‌تونی یه عالم فقه باشی، از اونایی که واقعا بدونن چی کار باید بکنن. از اونایی که آدم با نگاه کردن بهشون آرامش بگیره. نه مثلِ...!

می‌تونی یه نوازنده‌ی عاشق باشی. شبا بری نزدیک پنجره‌ی دلبرت آهنگ بزنی و اون بهشون گوش بده و لب‌خند بزنه ولی هیچ وقت نفهمه تک‌تک نت‌های نواخته شده به خاطر خودشه.

تو پتانسیل همه‌شون رو داری. ولی فعلا فقط «خودت»ی. و این از باارزش‌ترین بودن‌هاست.



پ.ن.: زیاد نمی‌پسندم خطاب به آدم خاصی پست بذارم. ولی جدیدا خیلی پیش میاد. و در مورد این پست، به نظرم برای کسی که خوب می‌نویسه باید نوشت، هر چند که خوب ننویسم.

  • ۹۷/۰۲/۲۷
  • ع. ا.

نظرات  (۱۱)

عنوان چی می‌گه؟
چرا متنای همتون منو می‌ترسونه؟
پاسخ:
عنوان تلمیح داره به یه دیالوگی که به خودش گفتم. یه چیزی گفت که در جواب با خنده گفتم: «بابا تو اصلا می‌دونی رفیق ینی چی؟» 
چرا می‌ترسونه؟ 😶 چیز زشتی نوشتم ینی؟
خیلی هم خوب نوشتی :-)
پاسخ:
لطف داری لیمو. ^_^
کی انقدر ترسناک شدیم همه‌مون؟ =))))
من‌م که دارم کلا نمی‌فهمم چی‌می‌گی.😌
پاسخ:
عه اون یکی ترسناکه تویی؟ =))) هلو ترسناک. 👋
بابا واقعا مهم نیست =)) حالا انگار من می‌فهمم تو چی می‌گی!
چون شایا هم الان پیت گذاشت و ترسیدم
پاسخ:
صحیح! 🚶
منم چیزی نفهمیدم. ولی واقعا زیبا توصیفش کردی . و انگار که لازم بود همچین پستی بین بقیه ی حرفات و تواین شلوغیا. همون خط اولت .:))
پاسخ:
عه حتا تو هم؟ فکر کنم فقط خودش فهمید پس.
اون خط اول خیلی زیاد پیش میاد بینمون. ولی انگار بدونیم و راهی برا رفع کردنش نداشته باشیم.
شاید بتونم حدس بزنم ولی نمیزنم.=))
شاید هنوز فرصتش نرسیده اونجور که باید .شایدم اصن هیچوقت نرسه. وای عطیه نمیدونی چقدر آدمای بیروون عجیبن. چقدرردورن از دنیای ماها. من نمیدونم دقیقا دنیای ماها چیه ولی آدمای بیرون، فضایی ان .بعضی وقتا دوست داشتنی ترین و بعضی وقتا غیرقابل تحمل ترین ولی هیچوقت نمیشه بهشون تعلق داشت. و هم جنسشون بود ! یعنی یه جایی افتادم که روزبه روز دارم بیشتر میفهمم تفاوتارو.. دیدارو. احساسارو.. خیلی عجیبه. خیلیی!
پاسخ:
بسیار خب =))
آره بعد ما داریم می‌ریم دانشگاه با همین آدمای دنیای بیرون معاشرت کنیم. 🚶 حس تعلق! آخ آخ آخ -_- بحثو باز نمی‌کنم. ولی خیلی عجیبه. خیلی‌
دست بالا میبریم که من! من ! من کاملا پست برام واضح بود:-D 

پاسخ:
خدا رو شکر یه نفر تو این آبادی فهمید من چی دارم می‌گم. =)) 
مرسی از حضورتون استاد :))
مخاطب داشتن به آدم حس آرامش می‌ده.
کلا « مشخص بودن » آرامش بخشه.
که بدونی چیزی که می نویسی رو فقط توی هوا شلیک نکردی که بره و بره تا بینهایتی که شاید به کسی برخورد بکنه یا نکنه.
بدونی یه راست زدی تو هدف.
عجیب نوشتی ولی حداقلش اینه که خودت میدونی چی تو ذهنت بوده!
این بهم ارامش میده.
پاسخ:
موافقم! مشخص بودن. دقیقا.
آره واقعا همین که خودم می‌دونم چی تو ذهنم بوده خیلی خوبه.
[اعلام حضور مستمر] 
پاسخ:
[ سپاس از حضورت ]
من که می‌دونم من و می‌گییییی.
[ سوت‌زنان در افق محو می‌شود ]
پاسخ:
=))))
ولی خجالت بکش. طلای ادبی معنی رفیق رو نمی‌دونه؟ اون همه کلاس عربی‌م که رفتی! چی کار داری می‌کنی پس؟
=)))))
آب خنک می‌خورم. =)))
پاسخ:
=))))

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی