خط‌خطی‌های یک ذهن آبی

دیواری برای سنجاق کردن یادداشت‌ها

خط‌خطی‌های یک ذهن آبی

دیواری برای سنجاق کردن یادداشت‌ها

خط‌خطی‌های یک ذهن آبی

که نوشتن قطعا یکی از بزرگ‌ترین نعمت‌های خداست برای انسان.
که حتا اگه خوب نمی‌نویسیم هم، بنویسیم.
که ثبت بشه.
که بدونیم چقدر تغییر می‌کنه اوضاع.

کاغذهای ورق‌خورده

[ تاریخ تکرار می‌شه ]

دوشنبه, ۱۷ ارديبهشت ۱۳۹۷، ۱۲:۲۳ ق.ظ

پرسیدم: « ینی واقعا برات مهم نیست که اگه همین‌طوری پیش بره چی می‌شه؟ »

آدامسشو باد کرد و شونه بالا انداخت و گفت: «نچ.»

خوب یادمه. نگاهش کردم و دیدم داره با اون نگاه مخصوص خودش به یه گوشه نگاه می‌کنه. از اون نگاه‌هایی که معلومه فکرش یه جای دیگه‌ست. سنگینی نگاهم رو حس کرد و روشو برگردوند سمتم. معلوم نبود که چی تو عمق چشماشه.  خوش‌حالی، ناراحتی، جدیت و یا حتا یکم شوخ‌طبعی. 

با خودم فکر کردم ممکن نیست انقدر بی‌اهمیت باشه براش. ته تهش یه حسی باید باشه. رفتاراش واسه‌م عجیب بود.

آدم فراموش می‌کنه. روزها می‌گذره و یادمون می‌ره فکرهامون رو. 

داشتم زندگیمو می‌کردم. مثل همیشه. 

این اواخر با تو آشنا شدم. حرف زدنت، طرز تفکرت، درگیری خودت با خودت، علایقت، نوع بیان کردن مسائلت و چیزهایی که درگیرت می‌کنه، همه‌شون باعث می‌شدن که یاد خودم بیفتم. 

فکر کردم که واقعا ممکنه انقدر شباهت؟ یا دارم اشتباه می‌فهمم؟ 

به نتیجه نرسیدم راستش. یادته بهم گفتی: «دارم فکرهام رو بلند بلند پیشت می‌گم درواقع.»؟ و من یاد اون جمله‌هه افتادم که می‌گه باید یه آدم داشته باشیم که جلوش بتونیم بلند بلند فکر کنیم. انگار که داریم با خودمون حرف می‌زنیم! :))

نمی‌دونم کی بود، آخرین باری که باهات حرف زدم؟ شایدم دفعه‌ی قبلیش. ولی یادمه که پرسیدی: « ینی واقعا برات مهم نیست که اگه همین‌طوری پیش بره چی می‌شه؟ »

آدامسمو باد کردم و شونه بالا انداختم و گفتم: «نچ.»



پ.ن.: واقع‌بینانه بخوام بگم، فکر نکنم اونقدر خوشبخت/بدبخت باشم که یکیو پیدا کنم با این همه شباهت به خودم. حتا اگه یه سریا کمی شبیهم باشن، مشخصه که این نوشته یه میزان خوبی تخیل توشه.

  • ۹۷/۰۲/۱۷
  • ع. ا.

نظرات  (۱۳)

بابا =)))
تا قبل رسیدن به پی‌نوشت با این حال بودم که نه، واقعا ممکن نیست. =))))
پاسخ:
ای بابا کاش نمی‌نوشتم پس پی‌نوشت رو :))) اون‌طوری تاثیرگذار می‌شده لابد!
اینکه هنوزم مقیدی که درباره متنت توضیحات تکمیلی ارائه کنی قابل تحسینه.
من که رسماً وا دادم از تکرار جمله « این متن ممکن است خیانت بزرگی در حق خاطرات ساده و حرفهای بی غرض و تفکرات بشریت باشد »
ترکیبی از هرچی به ذهنم میرسه میزنم و خیلیم خرسندم.
خودتون عقلتون برسه که جدی ش نگیرین. 😂
پاسخ:
آقا حقیقتا می‌خوام ننویسما ولی بعد نمی‌دونم چی می‌شه که توضیح ارائه می‌دم واسه‌ش!
اون جمله‌هه خفنه‌ها ولی مدل بیانش :)) اگه بنویسیش بر جذابیت متن می‌افزایه =)) #جمله‌بندی
آخرش مثلا می‌نوشتی این دایتان واقعی نیست و بر اساس تخیلات ذهنی نویسنده ساخته شده است
پاسخ:
حالا انقدر هم غیرواقعی نبودا =))
یه بیسی وجود داشت که نوشتمش =))
+ دایتان! انگار جناب‌خانه #هارهارهار
نمکدونِ منی تو آخه
داری حیف می‌شی
پاسخ:
والا بابا تباه اندر تباه.
داشتم فکر میکردم که چرا عطیه چند وقته پست جدید چیز 
بعد اومدم دیدم عه چیز
خلاصه که چاکریم 
پاسخ:
منم قبل از این که پست بذارم داشتم فکر می‌کردم چند وقته هیچ جا ابراز نمی‌کنم که دارم وبا رو می‌خونم. الان این‌طوری احتمالا ملت متوجه شن که زندگیم جریان داره این‌جا هنوز 
خلاصه که مخلصیم
همون جوابی که به نگار دادی دقیقاً.
اصلاً حال می‌کنم که همه کف کنن که وههههه این چه مکالمه های فلسفی و دراماتیکی برقرار می‌کنه :)))
و به محاسن خیالی روابطم افسوس بخورن
پاسخ:
تو که انتهاشی. صاحب سبکی در این‌جا حقیقتا! :)))
تاریخ بد تکرار میشه پسر 
پاسخ:
آره مث که. آره.
وبا رو نخون. طاعون رو بخون. سرخک و آبله رم می پسندم.
#جدال_نمک_دربرابر_نمک
پاسخ:
=)))
راضی‌م ازت =))
نظرت راجع به سبزک و زردک چیه؟ 
لطف عالی متعالی عسلم
پاسخ:
شب عالی متعالی شکرم؟
  • چه اهمیتی داره؟
  • بابا خیلی قشنگ مینویسی!!! همین!
    پاسخ:
    مرسی!!! لطف داری :>

    + اگه آشنا باشی که حقیقتا اهمیت داره اسمت. :دی
    پروردگارا، این کودک مظلوم را بیاموز جواب عسل، شکر گفتن نیست.
    پاسخ:
    کودک مظلوم :))
    ای شیرین‌تر از عسلا؟ تنها تو کوچه نروآ؟ ( حس کردم نریا بدتر بی‌قافیه می‌کندش. )
    عطیه‌ی عزیزم، چیزی که باعث شد ضرورت گذاشتن کامنت رو حس کنم این بود که ازت بخوام از این به بعد علاوه بر عطیه بودنت، مرتّباً به صورت «چه اهمیتی داره؟» برام کامنت بذاری. حس می‌کنم حس جالب و هیجان‌انگیزیه. :دیییی
    به حد مرگ با نوشته‌هات مأنوسم. شبیه رفیق‌های چندده‌ساله. :)
    پاسخ:
    یعنی بیام هر چی نوشتی کامنت بذارم بگم چه اهمیتی داره؟ فکر کنم منظورت رو نفهمیدم. =))
    رفیق‌های چندده‌ساله! چقدر ترکیب زیبایی‌ه.
    منظور کیانا اینه که شبیه اون آدمی که با اسم چه اهمیت داره براش کامنت بذاری
    پاسخ:
    اوه اصلا حواسم به اون کامنت زیبا نبود! 
    مرسی بابت شفاف‌سازی.

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی