خط‌خطی‌های یک ذهن آبی

دیواری برای سنجاق کردن یادداشت‌ها

خط‌خطی‌های یک ذهن آبی

دیواری برای سنجاق کردن یادداشت‌ها

خط‌خطی‌های یک ذهن آبی

که نوشتن قطعا یکی از بزرگ‌ترین نعمت‌های خداست برای انسان.
که حتا اگه خوب نمی‌نویسیم هم، بنویسیم.
که ثبت بشه.
که بدونیم چقدر تغییر می‌کنه اوضاع.

کاغذهای ورق‌خورده

[ روزهایی که هست ]

سه شنبه, ۲۲ اسفند ۱۳۹۶، ۰۵:۳۴ ب.ظ
1- دیروز ماه‌سمین داشت دنبال کلید نازک می‌گشت. گفتم: "کجا رو می‌خوای باز کنی؟ قفل پشت بوم؟" درست بود. :)) 
خب. اتفاقی که افتاد این بود: « امروز، سه‌شنبه مورخ 22 اسفند 96، من و ماه‌سمین و سارا زنگ سوم بالا پشت بوم بودیم. ریسکش اون‌جایی بود که می‌خواستیم بیایم تو ساختمون دوباره. یه سری نرده بود که روش قفل داشت و ما قفل رو بسته بودیم که اگه کسی رد شد نبینه بازه و شک کنه. باید بازش می‌کردیم. رفتم جلو و دستمو از نرده‌ها رد کردم و رسوندم به قفل. در اون لحظه اگه کسی رد می‌شد، هیچ جایی برای استتار وجود نداشت. سارا هم پشت سرم بود. یادگاری هم نوشتیم.» :)) صرفا باید ثبتش می‌کردم چون به نظرم جزو کارایی نبود که بخوایم هر روز انجام بدیم یا آدمای دیگه‌ای انجامش داده باشن.

2- پارسال امروز یکشنبه‌ی بعد از کارگاه بود و اولین حلقه‌ی رسمی پژواک‌دار. همون روزی که من و سارا رفتیم وسط وسط حلقه و اسما بهم گفت داری می‌لرزی! سردته؟ و من سردم نبود. هیجان بود. آخ.

3- صبح داشتم با فاطمه حرف می‌زدم یهو نمی‌دونم چی شد بحث رسید به حرفای جدی‌ای که واقعا عجیب بودن برام!

4- امروز اولین روز اجرای کارگاه هنری سال پایینیامون بود. سال پایینیامون! هی پسر کی انقد پیر شدیم؟

5- خب من باورم نمی‌شه ولی دارم اون حال عجیب و غیرخوب رو دریافت می‌کنم. نمی‌خوام زمان بگذره. نمی‌خوام بعد از عید شه.

6- این حجم از «اتفاق نیفتادن» چطور ممکنه؟ حدودا هشت ماهه تقریبا هر چیزی که تصور می‌کنم و مطمئنم اتفاق می‌افته، حتا ذره‌ای به وقوع نزدیک نمی‌شه. مچل شدم. مخصوصا با این قوه‌ی تخیل لعنتی!
  • ۹۶/۱۲/۲۲
  • ع. ا.

نظرات  (۱۴)

منم باورم ننم شه.
پاسخ:
ای خدا =))))
دو باااار خوندم پست رو و ویرایش کردم غلطای تایپیش رو! چرا همچین شد واقعا
همزاد پنداری به حد مرگ
با شماره اخر مخصوصا
پاسخ:
آخ آخ شماره آخر پدرمو درآورده. [ایموجی کوبیدن روی پیشانی]

عهههه
ینی غلط تایپیا رو از دست دادم؟؟😑😑
۱. بدم می‌آد ازتون و می‌دونم متقابل‌ه؛ همین.
🚶
پاسخ:
یه دونه بود فقط :))
۱. خوبه که می‌دونی =))
عطیه؟=)اون فاطمه منم؟
به خودم شک کردم رفتم چت رو خوندم..حرفای مسخرت با من مسبب حرفای جدی با خودت شد یا چی؟چطور انقدر خنگم؟=)))

+راجع به پیرشدنتون هم که آره انگار نه انگار همین دیروز بود که من برای اولین بارها تنهایی می‌تونستم بیام بیرون و اولین باری که اون ساعت شب تو تاریکی برمشتم خونه بعد کارگاه هنری بود..بعنی ببین فاصله زمانی رو..
پاسخ:
نه صب تو مدرسه با یه فاطمه‌ای داشتم حرف می‌زدم =))
وای آخه =)) ‌💙

+ بابا واقعا پیر شدیم :|
قبل اینکه بفهمیم رفتین پشت بوم منو نگین داشتیم بهم میگفتیم که کاش یه روزی میشد بریم اون بالا خودمونو بندازیم پایین ولی تهس فلج میشدیم :)) یا پاهامونو آویزون میکردیم ازاون بالا همه چیو میدیدیم چون از بالا همه چی خیلی قشنگه :)))
پاسخ:
خوبه نگفتیم بهتون چون بعد باید با کفگیر دو تا فلج رو هم جمع می‌کردیم یا مثلا اون بالا نگهتون می‌داشتیم که خودتونو پرت نکنین پایین. والا ما رفتیم که حالمون خوب شه. با این اوصاف بدترم می‌شدین :|
حالا شاید بعدا باز بشه بریم. 
مسخره :)))
دیگه نمیشه که.
پاسخ:
باشه فعلا صبر می‌کنیم پس. 
عه زشتووو:(با من حرف بزن خب:(
پاسخ:
واع :| =)) 
آره چون اصلا باهات حرف نمی‌زنم :|
حس پیری شدیدی بهم دست داد :|
پاسخ:
آخ آخ می‌بینی تو رو خدا اوضاعمونو؟ :|
مچل ت خوشگلتره سهیلم.
پاسخ:
[ ایموجی کوبیدن روی پیشانی ] + =)))
تو خیلی پییییری
خیییلی پیییییری
تو خیلی پییییری
خیلی پیر...
=)))))
پاسخ:
خییییلی پییییییر
باهام حرف نمی‌زنی:(منو دوس نداری؟
پاسخ:
چرا یاوه می‌گی دخترم؟ :|
فکر کنم من باس جای فاطمه کامنت بالایی رو بگم. اشتبا شده.
پاسخ:
همه‌تون یه مشت دروغگویید 😒
فکرکنم چون جن زده شده  بودم تو خواب یهو پریدم اومدم سر وبلاگای همتون که ترسم بریزه و اون کامنتم گذاشتم :|
پاسخ:
صحیح 🚶
ببین من اومدم الان نظر بدم 
بعد دیدم قبلا نظر داده بودم 
بعد حتی داشتم دقایقی به این فکر میکردم که یعنی خودم بودم واقعا ؟
یعنی میخوام بهت بگم در این حد پیر شدیم :))
پاسخ:
آقا به فنا رفتیم! آلزایمرمون پیشرفت کرده.

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی