[ جهت خالی نبودن عریضه ]
۱- دیروز با خودم وکس و خون مصنوعی و کرم پودر برده بودم مدرسه. نشستم رو دست سارا از این زخما درست کردم که مثلا زیرش طرف پولک داره. :)) یکی دو نفر جیغ زدن و دور شدن وقتی دیدنش. خیلیا پرسیدن چرا زیرش سبزه و باید توضیح میدادم اینا پولکه! ولی در کل کلی همه تشویقم کردن. ^______^
۲- چارتایی کنار هم وایستاده بودن داشتن به صورت جدی برام دست میزدن. منم تعظیم کوچیکی کردم و عقب عقب صحنه رو ترک کردم. :))) میخوام کارخونهی تولید استیکر بزنم. :| :))
۳- شکیبا و نگار اومده بودن مدرسه. منم داشتم با کاظمی حرف میزدم. نشستم تو فرهنگی و داشتم فکر میکردم کاش میشد تا ابد همینطوری نشست و به حرفاشون راجع به تئاتر گوش داد. بعدشم با کاظمی راجع به خیلی چیزا حرف زدم. از کارگاه هنریمون گفت و جشن فارغالتحصیلی سال بالاییامون و این که ما رو خیلی دوست داره و اینا. [ آه میکشد و صحنه را ترک میکند. ]
۴- تکلیفای شیمیم یه طوری زیادن که حس میکنم حل کردنشون تا ابد طول میکشه. تصورم اینه که حتا روز بعد از کنکور هم باید بیام بشینم شیمی حل کنم.
+ بعد از صدای سجاد افشاریان که داره برای دلبر حرف میزنه یهو صدای ترک سورنا بیاد! عدم تعادل من به گوشیم هم سرایت کرده خودش یه چیزی لود میکنه از تلگرام و شروع میکنه به پخش کردنش!
+« آخ که رهایی حقیقتی نیست.»
- ۹۶/۰۹/۲۳
دلم تنگ شد که براش. :((
من چرا نبودم آه.
چی گفت درباره جشن؟!