[ شب که راز بودنت را پوشید ]
چهارشنبه, ۱۵ آذر ۱۳۹۶، ۱۲:۵۱ ق.ظ
قبلاها اینطوری بود که هر چی به شب نزدیکتر میشدم وضع بهتر میشد.
چی شده الان تو شبترین ساعت روز همه چی انقدر پیچ خورده تو هم؟
- بعد دیگه میتونیم با خیال راحت همو نبینیم؟
+ نه. میتونیم با خیال راحت همو ببینیم.
مثل آب رو آتیش یا یه همچین چیزی. دقیقا وسط رگباری گلوله پرت کردنش بود آخه.
«... باد که ساز دیدنت را سر داد
ابر که شوق خندهات را بارید
من که شعر ماندنت را خواندم »
+ مسخره نیست که میدونم تهش قراره خودش بخونه اینجا رو ولی جز اینجا جای دیگهای نمینویسم؟
- ۹۶/۰۹/۱۵