خط‌خطی‌های یک ذهن آبی

دیواری برای سنجاق کردن یادداشت‌ها

خط‌خطی‌های یک ذهن آبی

دیواری برای سنجاق کردن یادداشت‌ها

خط‌خطی‌های یک ذهن آبی

که نوشتن قطعا یکی از بزرگ‌ترین نعمت‌های خداست برای انسان.
که حتا اگه خوب نمی‌نویسیم هم، بنویسیم.
که ثبت بشه.
که بدونیم چقدر تغییر می‌کنه اوضاع.

کاغذهای ورق‌خورده

[ جز تو تمام شهر می دونن حالمو ]

چهارشنبه, ۲۰ ارديبهشت ۱۳۹۶، ۰۶:۰۵ ب.ظ

دل آدما مثل یه کیسه‌ی پارچه‌ایه که دور تا دورش یه عالمه نخ پیچیده شده. سر هر کدوم از این نخا دست یه نفره. حالا تصور کنید اون آدم ازمون فاصله بگیره. نخ‌ه تو دستشه و دور می شه. نخ‌ه کشیده می‌شه. این‌جاست که حس می‌کنیم قلبمونو دارن فشار می‌دن. فشارش می‌دن و جمع می‌شه. فشارش می‌دن و تنگ می‌شه. این‌جاست که دلتنگی به وجود میاد.

نمی‌دونم تو کدوم درس و اصلا چه سالی بود که می‌خوندیم اعصاب لامسه به وجود اجسام عادت می‌کنن. مثلا وقتی انگشتر دستت می‌کنی، یا عینک به چشمت می‌زنی، اولش با پوستت وجودشون رو حس می‌کنی ولی بعدش مغز پیامای اعصاب اون تیکه رو بیخیال می‌شه.

دل آدم هم عصب داره. نخ‌ه که کشیده می‌شه، حسش می‌کنی. یه مدت که می‌گذره کم کم عادت می‌شه برات این تنگ بودنه. یهو دوباره اون آدم رو می‌بینی. حالا اتفاقی یا هر چی. این‌جاست که یادت می‌افته آخ! یه نخ بدجوری کشیده شده بود. این‌جاست که از یه طرف فرصت نمی‌کنی نخه رو باز کنی و از طرف دیگه باز یادت افتاده همچین چیزی وجود داشته. این‌جاست که دلت نه تنها گشاد نمی‌شه، که تنگ‌تر هم می‌شه انگاری.

« دلمون تنگه. تو بیا. »


پ.ن.: «جز تو تمام شهر می دونن حالمو.» آره؟ شایدم می دونی حالمو! که اگه نمی دونستی نمی فهمیدی وقتی اون جوری میام بغلت می کنم باید محکم تر کنی حلقه ی دستات رو دورم. 


پ.ن.: اومدم بشینم فیلم ببینم. دیدم زیرنویس نداره. رفتم زیرنویسش رو دانلود کنم. سایتا هی باز نمی شدن. همین جوری منتظر بودم اونا باز شن که زدم دیدم بیان خیلی زود اومد. بعدم گفتم حالا که تا این جا اومدم یه چیزی بگم خب. :)))

پ.ن.: خوشحالم که آدرس وبم عوض شده و ندارنش یه سریا که قبلا داشتنش :-""

  • ۹۶/۰۲/۲۰
  • ع. ا.

نظرات  (۵)

از اونجایی ک بغلم کردی و گفتم دارم خفه میشم عذاب وجدان گرفتم در حالی ک میدونم من نبودم الان عذاب وجدان دارم ی بار بغلت میکنم طولانی ک چیز نشه:-"
پاسخ:
دیوونه =)) :*
آره آره منتظرم بیای خفه م کنی =)))
ی بار ک حال عاشقانه داشتم میام برا اون دل تنگیه کامنت میذارم:))
پاسخ:
باشه =))
دل ادم ک تنگ میشه کسی نمیفهمتش
هی میگی دلم تنگه نمیفهمن
فریاد میزنی دل تنگیتو..لبخند میزنن
بعد هرچی ب اخرش کشیده میشده التماسشون میکنی..ک بابا دلم تنگه..
بهد همه چی تموم میشه و کسی نمیفهمدت
حتا اگرم بفهمنت هیچ کاری نمیتونن بکنن.
چون زمان و گذرش دست ما نیس..
پاسخ:
این که کسی نفهمه مهم نیست. خیلی وقتا نمی فهمن بقیه حرفتو، حستو، کاراتو.
مهم می دونی چیه؟ این که می گی « به آخرش کشیده می شه. »  این که می گی «تموم می شه». مهم اینه که بدونی اصلا قراره تموم شه؟ شایدم همون جوری که "ما با دل تنگ زاده شدیم"، قرار باشه همون جوری هم بمیریم.
این حس رو دارم قشنگ که می تونم از اون «تو»های مورد خطاب عنوان و پی نوشت اول باشم. :-در راه افق
پاسخ:
نه بابا من که مثل کف دستم. همه چی م معلومه که! :))) :-""

خیلی قشنگ و خوبه که وقتی اون بالا که آدرس رو وارد میکنی my  رو میزنم اول آدرس وب تو میاد بعد وب خودم که این یعنی بیشتر به وب تو سر میزنم تا مال خودم :))
در حین خوندن متن همیش داشتم به یه جمله فکر میکردم 
دلبر که جان فرسود از او :)
یه جوری چیز کن بفهمه اینا رو خب ... یه جوری که یارو نشه بعدا بگن یارو شدا ... آره خلاصه ... 



پاسخ:
واقعا قشنگه خب. واقعا حس خوب داد بهم این جمله ت. ^__^
ای بابا. نمی دونم کی قراره از بند این چیزا رها شیم. ما که این جوری نبودیم. دیوونه بودیم.
شاید حالا بعدا. چون وجود داشته چیزی که موقع نوشتنش فکر کنم هرگز به خود مخاطب نشونش نمی دم و بعدا نشون دادم. به هر حال که ما گیر کردیم تو این دایره ی تکراری یارو شدن. اینم روش!

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی