خط‌خطی‌های یک ذهن آبی

دیواری برای سنجاق کردن یادداشت‌ها

خط‌خطی‌های یک ذهن آبی

دیواری برای سنجاق کردن یادداشت‌ها

خط‌خطی‌های یک ذهن آبی

که نوشتن قطعا یکی از بزرگ‌ترین نعمت‌های خداست برای انسان.
که حتا اگه خوب نمی‌نویسیم هم، بنویسیم.
که ثبت بشه.
که بدونیم چقدر تغییر می‌کنه اوضاع.

کاغذهای ورق‌خورده

[ علافی رسمن :| ]

سه شنبه, ۲۷ خرداد ۱۳۹۳، ۰۸:۰۸ ق.ظ

من ی چیزی فهمیدم... واقعن ایده ی خوبی عَم هست...!

باید تابستونو یه ماهش کنن... بعد اون دو ماه دیگه رو ب صورت 10 الی 15 روز تعطیلی هر چن وخ ی بار رو کنن...! ( مطمئنن منظورم مث عید نیس ک اومدن اون همه تکلیف دادن :| )

اون وقتا، دیگه نه تو طول سال تحصیلی قاطی میکنیم از شدت فشار درس ها... نه تو تابستون اِنــــــــــقــــــده بیکار خاهیم بود :|

بابا من هِی میگم بیکارم... چرا هیشکی درک نمیکنه؟ :|

دیروز ی رمانو خوندم تموم کردم، ی سریالی ک چن وقت بود داشتم میدیدم رو قسمت آخرشو دیدم، مدرسه رفتم رضایتنامه ی اردو رو بدم، یدونه دسبند بافتم، فوتبال دیدم، آهنگ گوش کردم، وب خیلیا رو سر زدم، با تبلت عه محترمه کلی بازی کردم، توی یک عدد انجمن ولگردی هم کردم، اینستا هم رفتم...  ینی میشه گف بیشتر راهکار های ارائه شده توسط دوستان رو اجرا کردم...

بازم بیکار بودم... ینی درودیوارو نگاه میکردم... تو خونه ول میگشتم... اصلن اعصابم قاط زده بود...

این چ وضعشه خو؟

تازه کلی هم هِی رفتم در یخچالو وا کردم و آب خوردم :|  حالا حساب کنید ماه رمضون قراره چ بدبختی بکشم ک سر یخچال هم نمیتونم برم :|

باز هم معتقدید تابستون خوبه ینی؟؟؟

دو تا دونه سرگرمی متنوع وجود نداره :|  حالا اگه الان موقه امتحانا بود کلی تفریح سالم و متنوع ب ذهنم میرسید... اصلن طلسمه...! موقه امتحانا کلی چیز میز ب ذهنم میرسه، میگم "اینارو باید تو تابستون اجرا کنم" تابستون ک میشه هیچی ب ذهنم نمیرسه :|

چقد دارم غر میزنم :|

حتا دیروز کلی وقتمو تو اینترنت گذروندم، و واقعن این سوال برام پیش اومد ک قبلن چیکار میکردم...! عآخه یادمه تابستون سال 91 ی بار 4 ساعت پشت سر هم وبگردی کردم و وقتی هم بلند شدم ب این نتیجه رسیدم ک کلی از کارام مونده :|

حالا ی ساعت میشینم پشت کامپیوتر حوصلم سر میره...!

 

+ من میدونم خیلی دارم غر میزنم...! کسی یادآوری نکنه...! :|

 

  • ۹۳/۰۳/۲۷
  • ع. ا.

نظرات  (۹)

حالا خوندمش باز تو خوبی من بعد از دیماه پارسال اینطوریم قبلن هر از گاهی میرفتیم رانندگی از وقتی بنزین شده 1000 اونم نمیشه
پاسخ:
ب سلامتی تو بشین درستو بخون :|  من ک حتا حاضرم بشینمک درس بخونم انقد بیکار نباشم :| بابا سراب خیلی بهتره ک :| بیکار میشی میتونی بری بیرون بچرخی، یا مثلن بری خونه فامیل :| اینجا هیچی نیس رسمن :|
اولن ک آبجی ببخشید ک الان دارم ازوبت برا حرفیدن با یکی استفاده میکنم... چون میدونم میادوبت،اینارومیگم... دومن ک دختری ک اون هفته شنبه کلی اعتراف پشت تلفن کردی و 3ساعت حرفیدیم،خواستم بهت بگم خیلی نامردی...آخه فک نمیکنی آدم دلش واست میتنگه؟؟؟...ا خب وقتی خبری ازت نیست آدم نگرانت میشه...ا من کلی سوال ازت داشتم ودارم،یادم میره خب...دلم نمیخاد بگم تو هم مثه بقیه ای... نخند ب حرفام...عصبانیم ازت...گفتم بدونی... سومن ک عطیه پیغاممو رسوندی بهش؟؟؟... چهارمن ک محض اطلاع بگم،درسا،سوت درسته ن صوت...:))))
پاسخ:
بیخیال...! بگو بگو...! عآغا خیلی ضایه بود ک منظورت با کیه... دیگه نیازی نبود اسمشو بهم اعلام کنی :دی راس میگه دیگه مخاطب عه محترمه... خجالت داره :| مَلی من اصلن نتونستم باهاش حرف بزنم :|
تاجایی ک من اون مخاطب محترمه رومیشناسم،فک کنم اگه همه ی عالم وآدمم بفهمن منظورم کیه خودش نفهمه:)))...البته باعرض پوزش ازمخاطب محترمه...:دی آبجی شنبه کی (چ ساعتی)قراره بریم مدرسه ک هموببینیم؟؟؟
پاسخ:
آره بابا... بنده خدا اصلن خودشو عآدم حساب نمیکنه... نمیدونه ک ما ها چقد زیاد عآدم حسابش میکنیم ؛؛)  :)) دایی جان، من خاهرتو راضی کردم از همون ساعت نه تا 11 تو مدرسه پلاس باشیم :دی [ البت اگه بتونم بیدار شم :-" ]
سلام ملیحه جونم. خوبی تو؟ من احتمالا ساعت 10اونجام. تو چی؟ عطیه...ببخشید که وبت...خودت بقیه شو میدونی دیگه...
پاسخ:
ملیحه رو ول کن... تو کجایی ک دوباره جابمو ندادی؟ بیشعورِ دلم برات تنگ شده عآخه :)*
کی زنگ زدی؟ من از 9 به بعد خونه بودم.
پاسخ:
الان دارم باهات میحرفم :دی
آبجی بازم ببخشید... درساتوفرداکی میای مدرسه؟؟؟(اگه خوندی اینو ج بده لطفا)
پاسخ:
بابا این درسا ک اصلن غیبیده :| دوباره زنگیدم خونشون رف رو پیغامگیر :|
خونه فامیل هست ولی حس رفتش نیست الآن به عمق تنبلی پی بردی یا دوباره توضیح بدم کنکور بیاد و بره چندتا برنامه دارم واسه تابستون ... با دوستان البته اگه انجام بشه منم اولش که دیدم تعجب کردم
پاسخ:
من دیگه صوبتی ندارم :| باز هم صوبتی نیس :| موفق باشی...! مگه خودت نساختیش؟
میگم اینجا چت رومه یا وبلاگه این بخشه شم بخشه نظردهی نیست ایا که شما اینجارو کردین چت روم . تو رو خدا جمله بندی رو داری.......؟؟؟؟؟؟؟!!!!!!!!!!!!!!!!!
پاسخ:
وب خودمان است اصلن :| ایــــــــــش :| دلمان میخاهد چتروم بسازیم اصلن :|
  • ملیکا آبی ! :)
  • ینی من منتظر اون روزیم که یه 5-6 ماهِ دیگه بیام وبت ، بعد یه آپ کرده باشی با این مضمون : وای چه قد درسا زیاده ، چه قد من کم خابی دارم ، چه قد دبیرستان ... ـه ، چه قد وخت سر خاروندن ندارم ، اصن وخ ندارم خودم ـو نیگا کنم ، یادم رفته چیشام چه رنگی ـه ... و الی آخر ! بعد من بیام یادآوری کنم که چه قد ناشکری کردی تو تابسون :| قدر بدون بزمجججججججججججججه ! :)) حالا ببین کی گفتم ـآآآآآآآآآ ! ؛؛)
    پاسخ:
    خو آخه تعادل خوب چیزیه والا :| من وقت سر خاروندن نداشته باشم چ کاریه بیام مطلب بذارم تو وبم؟ :| همون دیگه... عآدم باس ی خورده ذخیره کنه تابستونو.... روااااااااااااااانـــــــــی :))))

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی