خط‌خطی‌های یک ذهن آبی

دیواری برای سنجاق کردن یادداشت‌ها

خط‌خطی‌های یک ذهن آبی

دیواری برای سنجاق کردن یادداشت‌ها

خط‌خطی‌های یک ذهن آبی

که نوشتن قطعا یکی از بزرگ‌ترین نعمت‌های خداست برای انسان.
که حتا اگه خوب نمی‌نویسیم هم، بنویسیم.
که ثبت بشه.
که بدونیم چقدر تغییر می‌کنه اوضاع.

کاغذهای ورق‌خورده

میگن سال نو عه

يكشنبه, ۱۰ فروردين ۱۳۹۳، ۰۱:۰۳ ب.ظ

اولین پستِ من تو سالِ نودُ سه...

نمیدونم با این همه مطلبای مختلفی ک نوشته شده،من چی میتونم بنویسم ک تکراری نباشه،امروز 10 روز گذشته از اون موقعی ک میگفتن سال تحویل شد

خاستم ی چیزی بنویسم مربوط ب سالِ نو،خب فک میکردم ذهنم پره،ولی الان هیچی تو ذهنم نیس...خالی عه خالی...!

امسال اولین سالی بود ک حس کردم همزمان با عوض شدن سال منم میتونم عوض بشم،ولی نتونستم

شاید بهتر باشه اصلن جمله نسازم،اولین باریه ک حس میکنم اصلن بلد نیستم حرف بزنم! فقط میخام ی سری کلید واژه (!) بنویسم ک یادم بمونه ی سری چیزا...

+ روز 28 اسفند،تو راه، بارون...جاده...آهنگ گوش دادن با صدای بلند...آلبوم شخصی فرزاد فرزین...

+ 29 اُم ، خونه ی مامانبزرگ...

+ سرِ سال تحویل، وقتی ک مامانبزرگم بلند رو به همه گفت:" برای دوست عطیه هم دعا کنید"...

+ نگرانیِ همه ی بچه ها واسه اون عضوِ خاصِ کلاسمون...

+ برنامه ریزی برای تقسیمِ تکالیفِ عید با ملیکا، ک آخرشم ب نتیجه نرسدیم!

+ اومدنِ مبینا از مکه

+ فهمیدنِ اینکه چقد داییمو دوس دارم! (تاحالا نمیدونستم اِنقد زیاد دوسش دارم!)

+ خراب شدنِ تبلتم حتا !

+ عینِ خر تو حل کردن تکالیفم موندن... :))

+ خاطره تعریف کردنِ داییم از زمان مدرسش،نصفه شبی جمع شدن و از خاطراتِ مختلف گفتن...

+ صبحونه دعوت خونه ی خاله نسیم، کله پاچه!... من نخوردم البته

+ تصمیمِ من برای کمتر کردن غذام ک با رفتن خونه ی خاله و عمو کاملن برعکس عمل کردم :-"

+ عیدی گرفتن :)

+ دنبالِ سوغاتی گشتن،آخرشم ب نتیجه ای جز خوراکی خریدن نرسیدم

+ تولدِ بابام و خالم...6 فروردین...

+ کلاه قرمزی،فامیلِ دور،بچه ی فامیلِ دور،تشبیه من ب "عزیزم ببخشید فرزندِلطفا" توسطِ خاله! :]*

+ آب گرم رفتن، اون عده آدمی ک آهنگ گذاشته بودن میرقصیدن!

+ داده شدن کتابِ شازده کوچولو به من :)

+ دختر عمه گفتنِ النا ب من...!

+ اِل آی :]****

......................

دیگه همینا! اینا اتفاقای چند روز عه آخر عه سالِ نودُدو و چند روز عه اول عه سالِ نودُسه بودن...

عیدمم مبارک با تاخیر :دی

 

  • ۹۳/۰۱/۱۰
  • ع. ا.

نظرات  (۴)

گُنده ـس ! :-" افتاد رو خودِ پام ، رو ناخونم نیفتاد که ! بابا تو نگران رسم ـایى ؟ ! من تازه دارم دنبال جزوه هاى مختصات اسکندرى مى گردم ببینم قضیه ى این معادله خط چیه اصن :\ خخخخ !
پاسخ:
گنده ی چقدی خو؟ آها! تو کجای کاری بابا!من اصلن جزوه ننوشتم،خیلی شیک جواب سوالا رو از ی نفر گرفتم الان از من بپرسن شیب خط چیه نمیدونم تر
خب ! اهم ! نمى دونم چرا امسال انقد بد واسه من شروع شد ! همون روز اول سال تحویل با خواهرم دعوام شد حتا ! :-" ماهى ـمون ـم همون روز مرد :| فرداشم که مى خواستیم بریم خونه مامان بزرگم ، جلو آینه بودم که یهو این رویه ى کشوى جلو آینه همینجورى الکى جدا شد افتاد رو پام :| ینى مردم از درد :| خلاصه انقد اتفاق ـاى بد افتاد که دیگه نه تنها من ، بلکه مامانمم گریش گرفته بود دیگه ! :)) ولى اصن وختى رفتم خونه مامان بزرگم دختر دایى ـام ـو دیدم همه چى یادم رف :-جى من هر چى تو خونه تکونى کمک نکردم ( :-" ) در طول عید جبران شد قشنگ ! سه تا مهمونىِ وحشتناک پشت هم باید مى گرفتیم ؛ مامانم که خودشو خفه کرد تو گاز و آشپزخونه ، منم انقد خم و راست شدم کمرم صاف نمى شه هنوز :| مسافرتم وخ نکردیم بریم :-ال همشم در حال عید دیدنى یا پذیرایى از مهموناى گرام بودیم 8-| برنامه خواب و غذامونم که به فنا رفته قشنگ ! شبا بیدار مى مونیم تا اذون صب ، نماز مى خونیم می خوابیم :| ناهار و شامم که دیگه نمى خوریم از دست این آجیل و شیرینى ـا :-" منم وخ نکردم مشقاى عیدو بنویسم ، و همچنان عین خیالم نیس ! :> خدا این خونسردى ـو ازم نگیره :-&quot
پاسخ:
! خاهرت چ قدیه؟ :| ما ک اصلن سفره هف سین نچیدیم،سال تحویل شهرستان بودیم ناخونت سیاه نشده ی ذره بخندیم بهت؟ :)) وای مامانت عشقه :) خوبه باز ک جمع بودین دورِ هم! ما ک تا هشتم خونه نبودیم،عیددیدنی های تهران هم فقط یدونه رفتیم هیشکی هنو نیومده! :-" عوضش خونه تکونی کمک کردم!هم تو خونه دیوارا رو پاک کردم،هم تو کلاسمون!!! چقد بدبختید! بیشتر فامیلای ما شهرستانن،اگه مسافرت نریم عیددیدنی آنچنانی نداریم من ی ساعت تو تخت غلت میخورم تا خابم ببره :| صبحا هم ساعت یازده بیدار میشم... :-" مشقای عید ک هیچی اصلن...امروز رسمن مردم تا ی دونه رسم بکشم :|   مهری گفته باید همه ی رسمارو بکشیم... 4 تا دیگه مونده   شنبه ما رسمن خاهیم مرد....  :| |: :| |:
راسى قضیه ى اون عضو خاص کلاستون چى بود ؟ ! :/ واى من عاشق بچه فامیل دور شدم ینى ! خیلى گوگولى ـه ! :x کله پاچه دوس ندارى ؟ ! :)) + راسى عطیه من تو اون ایمیل ـه یکى از فایل ـا رو جا انداختم ( با عرض شرمندگى ) فرستادم برات ! ؛؛) عیدت ـم با تاخیر مبارک ! :))
پاسخ:
بیخیال! جزو اسرارِ کلاسیه...! عشقه اصلن این شخصیت! بَرَه؟ 8-> بدم میاد ناجور...فقط ی بار ماه رمضونِ دوسال پیش سحری خوردم :| + آهان، سپاس بازم :) مال عه تو عم :))
بالاخره اومدم...:ذوققققق عضو خاص کلاس؟؟ عاقا هرکی مشقارو نوشت به منم ایمیل کنه یا تو وایبر بده!:) من تا نهم مسافرت بودم....با داییم اینا.انقد خوش گذشت،یه روز تو سبزه وار بودیم 3 روز تو مشهد3 روز هم شمال بقه اش هم تو راه بودیم عاقا من یک شنبه و دوشنبه و سه شنبه که نیومدم چ گذشت؟
پاسخ:
دیـــــــــــــــــــوانـه! خاص بودنش همیشگی نیس؛ همین اواخر خاص شده...تو درجریان نیستی،یکشنبه قضیشو فهمیدیم فک کن ی درصد کسی باشه ک این کارو بکنه...ما خودمون موندیم عین خر درونش!بشین حداقل ی چندتاشو خودت بنویس :| ما هم تا هشتم مسافرت بودیم،هشتم شب ساعت هشت حدودن رسیدیم...جای ما خالی ک خوش گذش! من خودم ب شخصه دوشنبه و سه شنبه نرفتم خبری ندارم :دی  یکشنبه هم مهری گف از مستمرتون کم میکنه :))

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی